بر نهالِ غزلت چله نشین می مانم


بر نهالِ غزلت چله نشین می مانم
هر چه با من بکنی باز همین می مانم

با زبان زخم زدن کار دلم نیست بدان
ذکر تسبیح کنان بر سر دین می مانم

فال حافظ زده ام بلکه فراموش کنم
مصرع و بیت تویی باز غمین می مانم

اشکِ شوقِ نگهِ منتظرم باش و بیا
که مسیحای دلِ چشمِ نمین می مانم

چه کنم؟ حُرمِ نفسهای بهاری و کنون
تو چنانی و من امروز چنین می مانم

بیت آخر غزلم نام تو را کم دارد
فعلاتن فعلاتن به کمین می مانم

شعر از امیر طاهری


وقتی که زخمِ سینه مداوا نمی شود


وقتی که زخمِ سینه مداوا نمی شود
یا روحِ سر کشم به تنم جا نمی شود

وقتی که حجم حضورت به خوابها
تعبیرِ بین لمسِ دو رویا نمی شود

وقتی که طعنه زنند این و آن به من
دنیا بدون عطرِ تو دنیا نمی شود

جایی که قصه منع است و عشقِ تو
یا سوختن برای تو حاشا نمی شود

بی اختیار در دلم افسانه می شوی
دریا بدون تو ؟ نه ! تنها نمی شود

اینجا به انتظارِ تو تنها نشسته ام...
دل را بریدن از تو ،خدایا نمی شود!!!

شعر از امیر طاهری


می نویسم عاشقم ، تو برگی از فصلِ بهاری


می نویسم عاشقم ، تو برگی از فصلِ بهاری
می نویسی فارقی ، دیگر به من حسی نداری

می نویسم دوستت دارم ، تویی محبوب نازم
ناگهان ! سر را به روی شانه هایم می گذاری

از تو گفتن ، خصلت و پیشینه من شد عزیزم
آه ! محبوبم ! چرا اینگونه از من می نگاری ؟

عاقبت آغوشِ گرمت تکیه گاهم می شود تا
گرمی لبخند را ، بر روی لبهایم بکاری...

همچو یک باغِ زمستان دیده دیواری ندارم
پیش چشمت باغبانم این غزل باشد قراری

سطرِ آخر جای نامت می گذارم نقطه اما
می نویسم عاشقم ، تا دستهایم را فشاری

شعر از امیر طاهری


این قصه ی دل دادگی یم ، درد شد اما


این قصه ی دل دادگی یم ، درد شد اما
این فصلِ پر از حادثه هم ، سرد شد اما

آن مردِ صبوری که دلش را به تو داده
یک رهگذرِ خـسـته و شبگرد شـد ، اما

در آن همه دل دادن و فر هادِ تو بودن
یک درد،نه!ده درد،نه!صد درد شد اما

و”تو”که دلت معنیِ ایثار و وفا بود
این فارقِ هر جاییِ نامرد شد ، اما

تا“ما”شدن ، یک قدم ساده به ره بود
این حسِ پر از نفرت و دل درد شد اما

در عاقبت قصه به جز اشک نمانده ست
این شاعرِ بیچاره که دق کرد شد ، اما...

شعر از امیر طاهری


از تـو چه پنهان ، روزها را عاشقت هستم


از تـو چه پنهان ، روزها را عاشقت هستم
شبها غزل خوانِ دو چشمانِ تو ، بد مستم

دل باختن ، محبوب من اقرارِ خوبی نیست
در انتهـایِ کوچه هایِ ، سرد و بن بستم

کابوس می بینم کسی را دوست می داری
پای دو چشمِ خیسِ خود ، تا صبح بنشستم

در وصـفِ چشمانِ تو کارِ شعر می لنگد
حالا که کوتاه است، شیرینم، دل و دستم

بانو! کمان ابرویِ مهتاب است ، لبخندت
با من مدارا کن، بمان! من عاشقت هستم

شعر از امیر طاهری