تو یعنی شعر، یک آتشفشان خاموش و پنهانی


 تو یعنی شعر، یک آتشفشان خاموش و پنهانی
تو یعنی دفتری از کفر و ایمان و مسلمانی

تو یعنی عشق یک دریا غزل ، یعنی پریشانی
تو یعنی یک بغل دلواپسی ، یک حسِ بارانی

تو یعنی زخم ، یعنی داغِ دنیا روی پیشانی
تو یعنی درد و دلهایم ، ندارد هیچ درمانی

تو یعنی آیه اعجاز ، از قرآن که می خوانی
تو یعنی سوره ی توبه ، طواف وحج وقربانی

تو یعنی سردیِ بهمن ، تمام روز بورانی
تو یعنی بوی فروردین،تو یعنی عشقِ روحانی

تو یعنی ماهیِ آزاد ، یک دم هم نمی مانی
تو یعنی آنکه عمری را خلافِ رود می رانی

تو یعنی بت شکن ، یعنی تبر نزدِ نهالِ دل
و من یعنی : برایت عشق پاشیدن ، دِرو کردن پشیمانی

شعر از امیر طاهری


تک بیت های نابِ تو در جام چشم هات


 تک بیت های نابِ تو در جام چشم هات
آمـیخـت تـا غـزل شـود امـا،شراب شد

وقـتی غـزل مقــابل شعـرِ لبت نشست
از شرم آب و از تبِ چشمت گلاب شد

در حصرِ خانگی دلت ، حـبـس کـن مرا
تا جـمع عــاقلان بنویسند عذاب شد

در حسرت نوشتن یـک مـصرع از تـو ام
تک بیت های من به تو اینک کتاب شد

یک بـوسه را به رسم امـانت گذاشتم
در این”غـزل” امانتِ لای کتــاب شـد

خاصیت نگاهِ تو بر من همین و بس !
هـر شب بـرای گفتنِ بیتی مجاب شد

این شعر را برای خودت گفته ام ، خودت!
وا کـن ، بـبین ، برای ضمیرت خطاب شد

هر عاشقانه ای که کسی می سروده است
امروز پای عـاشـقی مـن حسـاب شـد

من بارها برای تو یک خانه سـاختم
هر بار ، خانه روی سرِ من خراب شد

من را به جرم عشق زخم زبان شدند
هر چه ثواب کرده ام ،آخر کباب شد

شعر از امیر طاهری


مثل همان یک جمله ی آخر خرابم کن


مثل همان یک جمله ی آخر خرابم کن
اینبار هم باز از خجالت ، خیسِ آبم کن

تیزآبِ سردابِ شبِ غَسلم ، سرابم کن
میرابِ محرابِ شبابم ، شُربِ خوابم کن

خانه خرابِ ذیحسابِ مستِ شهرم من
نصابِ قابِ چشمِ مخمور ، انتسابم کن

چیزی نمی خواهم ز تو جز یک نگاهِ پاک
قطابِ چشمانت ز من گیر و جوابم کن

حاضر جوابِ منجلابِ راهِ وصلت ، من
یک بارِ دیگر باده نوشِ بی ثوابم کن

یک باده از لعلِ لبت در قهوه ی من ریز
بار گنـاهم باش ، امـا ! ارتکـابم کـن

اصلا قلم بردار و، روی شعرهایم کِش
بر بی تو ماندن توی این زندان مجابم کن

شعر از امیر طاهری


بانوی فروردین به من ایمان بیاور


بانوی فروردین به من ایمان بیاور
سر می نهم بر پایِ تو دامان بیاور

دردِ مرا تنها تو می دانی عزیزم
آغوشِ خود را باز کن درمان بیاور

بنشین ، غزلها تشنه نام تو هستند
با بوسه بر چشمانِ من باران بیاور

ای بانویِ دربارِ رویاهایِ خیسم
بر سفره ی افطارِ من قرآن بیاور

با یک نگاهت آبِروداری کن و بعد
محکم بمان و بر غمم پایان بیاور

مهمان هر صبحِ غزل باش و برایم
قندِ کنار چای را ، با نان بیاور

من کوچه بن بستِ تهرانم ولی تو
لبخند بر پس کوچه تهران بیاور

شعر از امیر طاهری


در چـشمِ من حـال و هـوایم را نخواهی دید


در چـشمِ من حـال و هـوایم را نخواهی دید
تـبعـیـدِ بغضِ بـی صـدایـم را نـخواهی دیـد

آری به یغمـا برده ای ، سرمایه یِ من را
ای کاش! نه! چـون و چرایم را نخواهی دید

یک شب کنارم باش ، میدانی که بعد از آن
یـکـبار دست از پا خطایم را نـخواهی دیـد

در سـجده هایم جز خـدا چیزی نـدارم چون
این ظاهـرِ ، بـی ادعـایـم ، را نـخواهی دیـد

گر سـالکِ راهت منم ، پس وای بر ایـن دل
سجـاده ام ، مُهـرم ، ردایم را نـخواهی دیـد

عکسِ مرا سوزانده ای ، با عکس جــانـم را
تــو آتـش بـی انـتـهـایم را ، نـخواهی دیـد

در هر غزل رازی برایت هست ، اما حیف
هـرگـز رمـوزِ ، واژه هایم را نـخواهی دید

قلـب تـو ، اشعار مـرا ، بـاور نخواهد کرد
شعری که فردا می سرایم را نخواهی دیـد

شعر از امیر طاهری