گیرم که صحرا مال من باشد  

 

گیرم که صحرا مال من باشد 
امواج دریا مال من باشد

گیرم که پرواز پرستوها
در بی‌کران‌ها مال من باشد

گیرم که آواز قناری‌ها
در باغ تنها مال من باشد

یک دست ماه و دیگری خورشید
خاک زمین پامال من باشد

یا فرض کن هرجور می‌خواهم
امروز و فردا مال من باشد

اصلاَ تصور کن که غیر از تو
هر چیز و هرجا مال من باشد...

این داشتن‌ها عین ناداری ست
گر ملک دارا مال من باشد

می‌خواهم از دنیا بدارم دست
دست تو اما مال من باشد

وقتی تو باشی از تو سرشارم
انگار دنیا مال من باشد!

شعر از محمدرضا ترکی

 

پس از یک عمر جستن در تکاپوهای بسیارت


پس از یک عمر جستن در تکاپوهای بسیارت
سراپا تشنگی باید گذشتن از عطشزارت

تو آن رازی که دنیا از نگاهم سخت پنهان کرد
که پیچید این چنین در هفت توی گنگ اسرارت

در این کابوس بی پایان ، در این رویای ناممکن
به هر سو می دوم سرسختی بغض است و دیوارت

دعایی بی اجابت هستی اما در مذاق من
نمی دانم چرا این قدر شیرین است تکرارت
!

وصال تو به یک دلتنگی خاموش آغشته ست
فراق آلوده ی وصل است حتی روز دیدارت

خریداری ندارد از گرانیّ و عجیب این است
کسادی نیز افزوده ست بر گرمیّ بازارت

رسیده ناز چشمان خوش لیلی به چشم تو
و شیرین تر ز شیرین است شیرینیّ رفتارت

غزل در نیمه ی راه وصف تو از پای می ماند
عبث گفتند خیل شاعران در نظم اشعارت
...

شعر از محمد رضا ترکی


چو شاخه ای که امیدش به برگ و باری نیست

 

چو شاخه ای که امیدش به برگ و باری نیست
بهار آمده ، اما مرا بهاری نیست

نوشته است: بهار است ، شاخه ها سبزند ...
ولی به گفتهّ تقویم اعتباری نیست

مرا که عطر بهشت از تن تو بوییدم
به باد هرزهّ اردیبهشت کاری نیست

درون قاب خزان ایستاده ام ، بی برگ
ز هیچ رهگذرم چشم ِ انتظاری نیست

تو مثل باد بهاری ، گره گشا ، سرسبز ...
ولی دریغ ، تو را عهد استواری نیست

قرار بود که از عشق نگذریم ، ولی ...
گذشتم از تو و دیگر مرا قراری نیست...!

شعر از محمدرضا ترکی


تقدیر من این بود که نفرین شده باشم


تقدیر من این بود که نفرین شده باشم

تبدیل به این سایهّ غمگین شده باشم

تقدیر من این بود در این غار مجازی
تنهاتر از انسان نخستین شده باشم

صد بار به نزدیک لب آورد و فرو ریخت
نگذاشت که مست از می نوشین شده باشم

ترس من از این است، اگر دیر بیایی
حتی به تو و عشق تو بدبین شده باشم

روزی که بیایی و دل و دین بربایی
شاید من کافر شده بی دین شده باشم!

تقصیر جنون بود که با عقل درآمیخت
نگذاشت که دیوانه تر از این شده باشم

شعر از محمدرضا ترکی


ای در نگاهم از همه دنیا قشنگ تر


ای در نگاهم از همه دنیا قشنگ تر
از هر چه ناز و هر چه تمنا قشنگ تر

عذرا و ویس و لیلی و شیرین و دیگران...
حیرانم از تو کیست - خدایا - قشنگ تر!

اسطوره های عشق حقیقت نداشتند
تو واقعیتی و همانا قشنگ تر

بالای دست، دست زیاد است و چون تو نیست
هرگز -بدون شاید و اما- قشنگ تر

این است حسن روز فزونی که گفته اند
امروز دلرباتر و فردا قشنگ تر

باید تو را به حرمت یک گل نگاه کرد
اما نچید، چون که تماشا قشنگ تر

حسن تو را قیاس به دنیا نمی کنم
ای خندۀ تو از همه دنیا قشنگ تر

یک جلوه از کمال تو حسن است و از همه
تو نازنین تری و نه تنها قشنگ تر

وقتی غزل برای تو باشد عجیب نیست
گر باشد از تمام غزلها قشنگ تر!

شعر از محمدرضا ترکی