کلماتم، کلماتی که «درخت» و «سنگ»اند


کلماتم، کلماتی که «درخت» و «سنگ»اند
کلماتی که کمی «خسته» کمی «دلتنگ»اند

کلماتم، که فقط «قرص مسکن» خوردند
«مذهب» و « فلسفه» و «طایفه» و «فرهنگ»اند

«دود»م و «خون»م و «خاکستر»م و «باروت»م
کلماتم، کلماتی که سراسر «جنگ» اند

کلماتی، مثلن «ملت» و «آزادی» و «حق»
...که به قاموس «سیاست» همه خوش آهنگند

کلماتم که همه «دست»، ولی می‌لرزند
کلماتم که همه «پای» ولی می‌‌لنگند

کلماتی که تضاد طبقاتی دارند
مثل «ودکا» و «شراب وطنی» بی‌‌رنگند

***

کلماتی «در» و «دیوار» مرا پُر کرده
کلماتم، کلماتی که «درخت» و «سنگ»اند

شعر از سهراب سیرت (شاعر افغانستان )


از من به ساده گی، تو پریماهِ من نرنج


از من به ساده گی، تو پریماهِ من نرنج
از اشتباه گاه به ناگاه من نرنج

با گریه ات به گریه نیاور مرا، ببین
از بغض پر شده است گلوگاه من، نرنج

گهگاه از صدای من، از چشم‌های من ـ
بیرون که می‌زند غمِ خودخواه من، نرنج!

یکبار «بگذریم!» بگو و بخند... آه!
...غیر ارادی است کمی آه من، نرنج!

دنیا شبیه آخر این شعر، مسخره است
بز می‌شوم برای تو، روباه من! نرنج

شعر از سهراب سیرت (افغانستان)


از دورهای دور من نزدیک تر که آمدی


از دورهای دور من نزدیک تر که آمدی
مثل نسیمی پخش شد هر سو خبر که آمدی

می خواستی بر فرش سرخی پای بگذاری ولی
آلوده شد کفش تو از خون جگر، که آمدی

ای زاغ خوشخوانم! منم من! آن مترسک، عاشقت!
بنشین کمی بر شانه ام حالا نپر که آمدی

چشمم پرید و کَندمش، بر آینه چسپش زدم
می‌دیدم آن‌شب خویش را با چشم تر، که آمدی...

در باز شد، توفان رسید و بعد هم باران و برف...
چندین زمستان می گذشت از پیشتر که آمدی

از آشنایی با شما خوشحالم آقای اجل! ...
من زنده بودم سال‌ها بعد از سفر که آمدی

شب، لشکری از سایه ها از پنجره بیرون شدند
من، در اتاقم مرده بودم، پشت در که آمدی ...

هر روز می‌آیی نیا! هر لحظه می‌آیی برو! ...
با خود خودت را هم بیار، این‌بار اگر که آمدی

شعر از سهراب سیرت (افغانستان )

شروع شعر رمانتیک...جان من، محبوب!


شروع شعر رمانتیک...جان من، محبوب!
عزیز من، نفس من، تو ای سراپا خوب!

پس از دو بوسه عجب کیف دارد آغوشت
شبیه لذت سیگار بعد از مشروب

دوباره نبض زمین تند می‌زند، شاید
تو راه می‌روی و زنده می‌شود آشوب

...

شروع شعر سیاسی...جدال نفت و اتم
نبرد برده و بادار، غالب و مغلوب

فریب و خشم و خیانت، تظاهرات و ترور
جهان و مزرع تریاک و مرزهای جنوب

...

شروع شعر.. شروع غروب پشت غروب –
غروب پشت غروب و غروب پشت غروب

شعر از سهراب سیرت (افغانستان



رفیقم، روزها "کار" است و شب، سگ‌های ولگرد است


رفیقم، روزها "کار" است و شب، سگ‌های ولگرد است
سرم در زندگی گرم و دلم از زندگی سرد است

اتاقم، دشت، دشتی خشک و دورافتاده، دشتی که –
هزاران کاکتوس از هر کنارش سر برآورده است

زنی را دوست ‌می‌دارم که اسم شوهرش پول است
زنی که مثل ماشینی در اختیّار یک مرد است

زنی که کودکش را لای رانش کشت و دور انداخت
زنی زنجیر زر در پا، زنی تیغ طلا در دست

زنی که دوستش دارم، زنی که دوستم...شاید!
نه اصلن نیست،او زن نیست،یک لکاته، یک درد است

کجایی ای فراموشی! بیا، تو همسر من باش -
که راحت باشم از رنجی که روزافزون و شبگرد است

شعر از سهراب سیرت ( شاعر افغانستان )