در دست باد ، مثل غباری به هر جهت

 

در دست باد ، مثل غباری به هر جهت
ما زنده ایم ، زنده ی _ باری به هر جهت

این " هشت و چار " پرت و پلا را بگو چقدر
باید به روی خویش نیاری ؟! به هرجهت

بر موج پر تلاطم این رود ناگزیر
حالم شبیه حال اناری به هر جهت ...

چون دانه های سنگی تسبیح پاره ایم
در خیزش خیال فراری به هر جهت ...

گیسو بلند کرده نشاندی به دوش باد
هر تار موت , تازه سواری به هر جهت !

هم من به روزگار سگی خو گرفته ام
هم تو محل سگ نگذاری، به هر جهت

سطل زباله ای ست زمین بی حضور عشق
افتاده در مسیر مداری به هر جهت .. !

امیدوار و منتظرم تا که بگذرد
این چند روزه ی سر کاری به هرجهت ..

 شعر از سید محمد علی رضازاده

 

شب لب گشودو پنجره ها بسته تر شدند

 

شب لب گشودو پنجره ها بسته تر شدند
بین من و تو فاصله ها مستقر شدند

شیطان بهانه ای شدو ظلمت دهان گشود
اجداد ما به روی زمین دربه در شدند

آخرچه حکمتی ست که درچهار راه عقل
دیوانگان بی سرو پا معتبر شدند

وقتی زمین ضمانت ما را نمی کند
حیرت مکن از اینکه درختان تبر شدند

تاچند چوب طفره زنی پشت دست خویش
باور بکن قبیله ی ما حیله گر شدند

 شعر از سید محمد علی رضازاده

 

گل"و یا"پوچ"بگو دستِ دلم را وا کن

 

گل"و یا"پوچ"بگو دستِ دلم را وا کن
گلِ گم مانده ی اقبال مرا پیدا کن... !

سرِ دندان تو چون ماه سپید است-بخند
دل حسرت زده را آب تر از دریا کن!

همه ی ترسِ من این است که چشَمت بزنند
لااقل پنجره ات را به جهان کم وا کن

غم گیسوی تو دارد،شبِ دلتنگیِ من
زودتر این شبِ نفرین شده را فردا کن

تو که دلگرم تر از سینه ی تابستانی
لطف کن دستِ دلِ یخ زده ام را "ها"کن

"شمسِ" بابلسرِ دلتنگی ی من،حرف بزن
شهرِ حیرت زده را، یک شبه "مولانا" کن

 شعر از سید محمد علی رضازاده

 

پروانه ای در پیله ی پندار بودم

 

پروانه ای در پیله ی پندار بودم
در بی زمانی خواب را بیدار بودم

من احتمالا بودم و حتما نبودم
من در گمان خویش در انگار بودم

در ماجرای میوه ی ممنوعه ی تو
بیماربودم , مار بودم مار بودم ...

وقتی بشر را نوبت چشم تو دادند
من بی خبر در انزوای غار بودم

تا در مدار ماه افتادم به گردش
بی دوست وبی دشمن وبی یاربود

مبخت بشر یک یک به دست عشق وا شد
من بار زیرین ته انبار بودم

این خون دلها خوردن من تازگی نیست
از بند ناف مادرم , خونخوار بودم

 شعر از سید محمد علی رضازاده

 

سلام خواهر خوبم , غریب بی داداش

 

سلام خواهر خوبم , غریب بی داداش
چگونه ای؟ به چه حالی؟خوش خوشی؟… ای کاش !

به گوشه گوشه ی چادر نماز گل دارت
برای گریه فقط در تو میکنم کنکاش

تبار و قاعده ی خون مشترک حرف است
بیا و خواهر دلتنگی دل من باش !

هنوز هم دم در , کودکانه می گریم
به یاد کاسه ی سارا و عطر نذری آش

گریستن خواهر جان گریستن خواهر
مرا بگیر از آغوش من یواش یواش ...

منم , غریب سفرهای از سر اجبار
بیا و پشت سر من به گریه آب بپاش

مرا که این همه داداشی دلت هستم
به هر بهانه به هر شکل دوست داشته باش

  شعر از سید محمد علی رضازاده