پروانه ای در پیله ی پندار بودم
پروانه ای در پیله ی پندار بودم
در بی زمانی خواب را بیدار بودم
من احتمالا بودم و حتما نبودم
من در گمان خویش در انگار بودم
در ماجرای میوه ی ممنوعه ی تو
بیماربودم , مار بودم مار بودم ...
وقتی بشر را نوبت چشم تو دادند
من بی خبر در انزوای غار بودم
تا در مدار ماه افتادم به گردش
بی دوست وبی دشمن وبی یاربود
مبخت بشر یک یک به دست عشق وا شد
من بار زیرین ته انبار بودم
این خون دلها خوردن من تازگی نیست
از بند ناف مادرم , خونخوار بودم
شعر از سید محمد علی رضازاده
+ نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۵/۲۰ ساعت توسط م مهر
|