بی پنجره، بی چهره ما دیوارها بودیم

 

بی پنجره، بی چهره ما دیوارها بودیم
بودیم و در تاریکی دنیا رها بودیم

ما کور و کر دیوارها، دیوارهایی سنگ
در حسرت آیینه دیدارها بودیم

بر بام گور خسروان آوازه می جستیم
اینگونه ما آواره آوارها بودیم

بی دشت، بی دریا و بی رویا و بی فردا
عمری اسیر چنبر تکرارها بودیم

پیش از تو ای گلدسته بشکوه باورها
واماندگان بازی پندارها بودیم

دیوارهایی خسته از دیوار بودنها
دیوارهایی خسته از آوارها بودیم

با بودنت از پیله های آجری رستیم
آیینه یوسف ترین دلدارها بودیم

با تو همه شمشیرهایی آتشین و سرخ
شمشیرها آماده ی پیکارها بودیم

در دست تو سنگ فلاخن های داوودی
آتشفشانها آری آتشبارها بودیم

ما با تو باران در مصاف هرچه سنگستان
رگبارها رگبارها رگبارها بودیم

بی تو چه بی جا بود بودن، ما کجا بودیم
آتش به جان چون ذره ها پا در هوا بودیم

از بند خود رستیم و از دیوارهای خود
نامت شکست آن سنگ-بازی را که ما بودیم

پس سنگ دست کودکان قدس تا بحرین
سنگ شکست هر طلسم و هر بلا بودیم

سنگ بنای مسجدالاقصای موعودیم
ما که ستون قصر کسری و کیا بودیم

تعویذ ما و کیمیا ما و شفا ما، حیف!
پیش از تو بی قیمت، شکسته، مبتلا بودیم

ای چهره ی ما در میان قاب ماه ای ماه!
دور از تو تمثالی مقدس زیر پا بودیم

امروز ما هستیم و هستی بر مدار ماست
دیگر گذشت آن دوره که سیاره ها بودیم

فردا از آن توست، از خورشیدها پیداست
فردا که می بینند: ما هستیم، ما بودیم

شعر از علی محمد مودب

 

آرام در رثای خودم گریه می‌کنم


آرام در رثای خودم گریه می‌کنم
در مجلس عزای خودم گریه می‌کنم

زانو بغل گرفته و مانند کودکان
لج می‌کنم برای خودم، گریه می‌کنم

چونان مسافری که کسی نیست خویش او
چون چشمه پشت پای خودم گریه می‌کنم

پیش چراغ‌های جهان سرخ می‌شوم
از شرم چشم‌های خودم گریه می‌‌کنم

بسیار ساده‌ام من آواره، مدتی است
با یاد روستای خودم گریه می‌کنم

ای دل عجیب خسته‌ام از درد مردمان
امشب فقط به ‌جای خودم گریه می‌کنم

شعر از علی محمد مودب


ای غم ای رویای زیبا از تو ممنونم


ای غم ای رویای زیبا از تو ممنونم
ای صمیمی ای هم‌آوا، از تو ممنونم

ای درخت خرم ، ای تنها پناه من!
مثل گنجشکان تنها از تو ممنونم

چون نهالی تازه در دستان فروردین
باغبان من! سراپا از تو ممنونم

بین انبوه نمک‌نشناس‌ها ، ای عشق
ای همه شیرین‌ترین ها از تو ممنونم

ای تو باران عزیز صبح زود دشت
چون شب آرام دریا از تو ممنونم

مثل رودی بی نهایت با تو خشنودم
چون گلی در دست صحرا از تو ممنونم

با گلوی خشک صدها کوزه می‌خوانم
تشنه‌ام یک عمر اما از تو ممنونم

شعر از علی محمد مودب

در ابتدا و انتهایش ابر بگذار

 

در ابتدا و انتهایش ابر بگذار
تشنه است سال من؛ برایش ابر بگذار

خشک است دنیایم، کمی دیوانه اش کن
دور سر دیوانه هایش ابر بگذار

روی سرشان کاسه ای پر از ستاره
تا نشکنندش؛ لا به لایش ابر بگذار

توی سرم یک غده هست اندازه ی ماه
بردارش از آن تو، به جایش ابر بگذار

حالا دلم دریاست، اهل دل که هستی؟
طوفانی اش کن، در هوایش ابر بگذار

این موج گیسو خوب می گیرد دلم را
قلاب کن، طعمه برایش ابر بگذار

نم نم دلم آرام می گیرد، سه، دو، یک
خورشید را بردار، جایش ابر بگذار

شعر از علی محمد مودب


گم شدم در این شب سنگی مرا پیدا کنید

 

گم شدم در این شب سنگی مرا پیدا کنید
از خیابان هــای دلتنگــــی مـــــرا پیدا کنید

مثل دریا تشنه ی طعم هزاران بوسه ام
آه ماهی ها بـــه هر رنگی مرا پیدا کنید

زخمی ام از چشمهای نازنین، شمشیرها
در هیاهـــوی چنین جنگـــی مرا پیدا کنید

مثل ریگی زیر پــــای آبشار صخره ها
از هجوم این همه لنگی مرا پیدا کنید

دل قنــاری زیست امــــا در لـک آواز مرد
خاک شد با سوت آهنگی مرا پیدا کنید

شعر از علی محمد مودب