در ابتدا و انتهایش ابر بگذار
در ابتدا و انتهایش ابر بگذار
تشنه است سال من؛ برایش ابر بگذار
خشک است دنیایم، کمی دیوانه اش کن
دور سر دیوانه هایش ابر بگذار
روی سرشان کاسه ای پر از ستاره
تا نشکنندش؛ لا به لایش ابر بگذار
توی سرم یک غده هست اندازه ی ماه
بردارش از آن تو، به جایش ابر بگذار
حالا دلم دریاست، اهل دل که هستی؟
طوفانی اش کن، در هوایش ابر بگذار
این موج گیسو خوب می گیرد دلم را
قلاب کن، طعمه برایش ابر بگذار
نم نم دلم آرام می گیرد، سه، دو، یک
خورشید را بردار، جایش ابر بگذار
شعر از علی محمد مودب
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۸/۰۵ ساعت توسط م مهر
|