شلّاق موج است این که آمد سهم ساحل شد

 

شلّاق موج است این که آمد سهم ساحل شد
از " کِشت رفتن " خوشه خوشه درد حاصل شد

پیشانی هر بیت بیتم آه ! بعد از تو
از اعتبار افتاد و سهمش مُهر باطل شد

بعد از تو از این ابرها باران که نه امّا
هی درد پشت درد ، پشت درد نازل شد

دیگر چه فرقی دارد آرام است یا نارام ؟
وقتی به کامم ، زندگی ، زهر هلاهل شد

آیینه وقتی علّت خاموشی ام را خواست
این اشک ها بارید و توضیح المسائل شد

از قول سهراب : « آب ها را گِل نباید کرد »
رفتی ندیدی بعد تو این آب ها گِل شد

رفتی ، ندیدی این دل مرحوم و ناکامم
چه زود بعد از رفتنت به مرگ مایل شد

شعر از حنظله ربانی

 

هی چنگ می زد ، چنگ می زد ، چنگ می زد

 

هی چنگ می زد ، چنگ می زد ، چنگ می زد
چنگیز چشمانش که دم از جنگ می زد

می آمد و سرسبزی ام را سرخ می کرد
با خون من لب های خود را رنگ می زد

یک آسمان آیینه با خود داشت اما
بر عکس آن آیینه ها نیرنگ می زد

آهسته آهسته قدم می ریخت در شهر
دل - شیشه های عابران را سنگ می زد

با این که نام از شهر " عشق - آباد " هم داشت
در عشق بازی ها کمیتش لنگ می زد

ای کاش ! دست از دشمنی می شست ، ای کاش !
دستی به من می داد و قید جنگ می زد

شعر از حنظله ربانی زاده

 

بی تابم و دل خسته تر از آه ِ شبانگاه

 

بی تابم و دل خسته تر از آه ِ شبانگاه
دارد به کجا می برَدَم این غم ِ جانکاه ؟!

فرجام پلنگانه ام از دست تو مرگ است
از دست تو ای ماه ! تو ای ماه ! تو ای ماه !

لبخند بزن "پنجره ی بسته ی " خود را
بگشای به روی من ِ بدجور " هوا خواه " !

تا دامنه ی دامنت آشفته ترین است ؛
هستی تو دلیل سفر این همه سیّاح

تنها روش "کشف حجاب" تو همین است ،
باید که عمل کرد به " قانون رضا شاه "

" شیرینی " و پابند "اصولت " و چه افسوس !
" فرهاد وَش " اما نشدی "طالب اصلاح "

شعر از حنظله ربانی

 

دریایی و آوازه ات بدجور پیچیده ست

 

دریایی و آوازه ات بدجور پیچیده ست
خورشید با إذن تو اینجا نور پاشیده ست

خورشید هم وقتی که می تابد بدون شک
« مرجع » شما هستی و او در حال « تقلید » است

دیریست آقا ! تختتان خالیست و این تخت
جنسش نه از تخت « سلیمان » و نه « جمشید » است

اینجا زمین خالیست از هرم وجودت آه !
اینجا زمین بی تو لباس مرگ پوشیده ست

من مانده ام تا عاشقانت سخت مجنون اند
« مجنون » چرا سهمیه ی آن « قیس » و این « بید » است

شاید کسی « کی می رسد باران ؟ » « نیما » را
از « قاصد روزان ابری » ها نپرسیده ست !

این « عید » ها یک روزه اند و کاش برگردید !
وقتی فرج نائل شود ، هر روز ما « عید » است

شعر از حنظله ربانی

 

اوراق خالی و دلی لبریز دارم

 

اوراق خالی و دلی لبریز دارم
قدّ تمام سال ها پاییز دارم

دار و ندارم را به یغما برد دنیا
یعنی که بختی بدتر از چنگیز دارم

باقی نماند از تو مرا چیزی به غیر از
دفترچه ی خیسی که روی میز دارم

هی اشک می ریزم تو را هی می سرایم
من در سرودن ها چه افت و خیز دارم

هر روز صحبت از تو و نامهربانیتْ
با بوته های سبز ِ در جالیز دارم

از سهم دریای تو من تنها و تنها
موج غم و گرداب رعب انگیز دارم

آدم به آدم می رسد روزی یقیناً
جایی تو را می بینم و من نیز دارم

شعر از حنظله ربانی زاده