دیگر کسی به داد دل ما نمی رسد

 

دیگر کسی به داد دل ما نمی رسد
شب خانه زاد ماست .به فردا نمی رسد

رودیم. سر بزیر و سرازیر می رویم
رود شکسته ای که به دریا نمی رسد

سیبیم .سیب شاخه نشینی که از قضا-
یک عمر سنگ می خورد. اما نمی رسد

بوی گل و نسیم سحر قسمت شماست
پای بهار ما که به صحرا نمی رسد

من با تمام حنجره ام داد می زنم
یا می رسد به گوش شما یا نمی رسد

چون ابر گریه ریزم از این درد پیر .که-
چشم شماچرا به تماشا نمی رسد؟

شعر از محمود اکرامی فر

 

خدا  بزرگ ، خدا  مهربان ، خدا خوب  است

 

خدا  بزرگ ، خدا  مهربان ، خدا خوب  است
تو خوب هستي و من خوبم و هوا خوب است

دلم اگر چه شكسته ،اگر چه بيما ر است  --
ولي به عشق تو چون هست مبتلا ، خوب است

مريض عشق تو هرگز شفا نمي خواهد
چرا كه درد اگر بود بي دوا ،خوب است

مگو كه "درد و بلا يت به جان من بخورد"
به راه عشق ، اگر درد ، اگر بلا خوب است

***
  خوشم به خنده ، به اخم و گلايه ات ، زيرا --
هر آنچه مي رسد از جانب شما خوب است

شعر از محمود اکرامی فر


عصر عاشورا کنار خیمه‌های سوخته


عصر عاشورا کنار خیمه‌های سوخته
ذوالجناحی ماند با یال رهای سوخته

کاروان می‌رفت و می‌بلعید دشت دیرسال
کودکان تشنه را با دست و پای سوخته

در کجا دیدید یا خواندید روی نیزه‌ها
آسمان قرآن بخواند با صدای سوخته

قطره ‌قطره شرم شد آب فرات از دیدنِ
رقص خون‌آلود شمشیر و هوای سوخته

چارده قرن آسمان بارید و می‌بارد هنوز
چشم زینب را به خاک کربلای سوخته

ابرها بارانی و شاید خدا هم گریه کرد
عصر عاشورا کنار خیمه‌های سوخته

شعر از محمود اکرامی


چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند


چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
و تماشای تو زیباست اگر بگذارند

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

دل درنایی من اینهمه بیهوده مگرد
خانه دوست همین جاست اگر بگذارند

سند عقل مشاع است اگر بگذارند
عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند

غضب آلوده نگاهم میکنید ای مردم
دل من مال شماهاست اگر بگذارند

شعر از محمود اکرامی فر


کسی که دیدنش .  همیشه بود آرزوی من

 

کسی که دیدنش .  همیشه بود آرزوی من
سلام کرد .سرخ شد . نشست رو بروی من

دو دست تکیه گاه چانه کرد . سخت خیره شد -
به انتشار پاسخ "علیک" در گلوی من

- به من . به دست های من.عقیده داشت آن قدر -
که بارها نماز خوانده بود با وضوی من
-

سپس به کفشهای هم کمی دقیق می شوند-
نگاه سر بزیر او . دو چشم قصه گوی من

بلند می شوم . فرار می کنم.که باز هم -
دمیده  آفتاب . تا بریزد  آبروی  من

شعر از محمود اکرامی فر