کسی که دیدنش . همیشه بود آرزوی من
کسی که دیدنش . همیشه بود آرزوی من
سلام کرد .سرخ شد . نشست رو بروی من
دو دست تکیه گاه چانه کرد . سخت خیره شد -
به انتشار پاسخ "علیک" در گلوی من
- به من . به دست های من.عقیده داشت آن
قدر -
که بارها نماز خوانده بود با وضوی من -
سپس به کفشهای هم کمی دقیق می شوند-
نگاه سر بزیر او . دو چشم قصه گوی من
بلند می شوم . فرار می کنم.که باز هم
-
دمیده آفتاب . تا بریزد آبروی من
شعر از محمود اکرامی فر
+ نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۱/۲۸ ساعت توسط م مهر
|