کسی که دیدنش .  همیشه بود آرزوی من
سلام کرد .سرخ شد . نشست رو بروی من

دو دست تکیه گاه چانه کرد . سخت خیره شد -
به انتشار پاسخ "علیک" در گلوی من

- به من . به دست های من.عقیده داشت آن قدر -
که بارها نماز خوانده بود با وضوی من
-

سپس به کفشهای هم کمی دقیق می شوند-
نگاه سر بزیر او . دو چشم قصه گوی من

بلند می شوم . فرار می کنم.که باز هم -
دمیده  آفتاب . تا بریزد  آبروی  من

شعر از محمود اکرامی فر