با نگاهی که خالی ازعشق است، از نجابت فرار می کردی
با نگاهی که خالی ازعشق است، از نجابت فرار می کردی
با همان موی لخت خرمایی کافه را بی قرار می کردی
لحظه از انتظار سر می رفت، صندلی ها مچاله می ماندند
طعنه هایت عمیق تر می شد، قهوه را زهر مار می کردی
طاق کسری کمان ابروهات، تیر آرش نشسته درچشمت
بهتر از هر کسی تو می دانی، با سکوتت چه کار می کردی
مشتری های کافه سرخورده، مرده ها زنده زنده ها مرده
بس که دیوانه می شدی گاهی، با خودت هم قمار می کردی
طعم نسکافه ، عطر بابونه، چشم روشن، قدی تماشایی
دل عشاق سینه چاکت را، پشت میزت قطار می کردی
گاهی اوقات گرم و سوزان، گاهی اوقات سرد و یخ بندان
حامل هر طبیعتی بودی، کافه را هم دچار می کردی
شعر از جواد نعمتی