خوشحالم از اینکه برف می بارد و من در داخل یک اتاق گرمم آری
پشت سر هم چایی و سیگار و غزل، خرسندم از این مثلث تکراری

باور بکنی یا نکنی می دانم، مهتاب نگاهت، شده آلوده به من
برف آمد و در سکوت این خانه نشست، دیوانه چرا هوای رفتن داری

تقدیر تو این است که با من باشی، در داخل عکس روی دیوار اتاق
چشمان تو گرمای اتاقم شده اند، بی منت این بخاری دیواری

هر چند که نبض غزلم می بارد، هر چند که سیگار لبم خاموش است
با اینکه به رفتن تو عادت دارم، می ترسم از این ماضی استمراری

حتی اگراز نبودنت دلگیرم، هر لحظه بهانه تو را می گیرم
حتی اگر از برف خوشم می آمد، می خندم اگر چه از سر نا چاری

خوشحالم از اینکه برف می بارد و من در داخل یک اتاق گرمم آری
در فکر مثلث جدیدی هستم، من ،تو، و همین حقیقت اجباری

شعر از جواد نعمتی