من کیستم ؟ پدیده نام آشنای عشق

 

من کیستم ؟ پدیده نام آشنای عشق
از پیروان مکتب هستی فدای عشق

بی هیچ واسطه ، نسبم میرسدبه نور
روشن شدم که راه شود ، رد پای عشق

دیدی نمرد!جسمش اگر مرد منزوی
هرگز نمیردآنکه فداشد...فدای عشق

مازنده ایم،مرده دهان های بسته است
آری پراست در ریه ی ما هوای عشق

مابلبلان بی صلت ازعشق خوانده را
خوش لذتیست،سلسله عشق است، های عشق!!

خونی عجیب درشریان بقای ماست
شوری غریب حل شده درما ، برای عشق!

ما دیده ایم آنچه به ما شرح میدهند
نا راویان بی خبر از ماجرای عشق!

آیا هنوزهم بنویسم که کیستم؟
باری _منم _ پدیده ی نام آشنای عشق!!

شعر از مجتبی سپید (قراگوزلو)

 

این منم ؛ خون جگر از بدِ دوران خورده

 

این منم ؛ خون جگر از بدِ دوران خورده
مرد رندی که رکب های فراوان خورده   !

غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم ؟
فرض کن کوهِ شنی طعنه ی طوفان خورده !

عشق را با چه بسازد ، به کدامین ترفند ،
شاعری که همه ی عمر غمِ نان خورده ؟

چه به روز غزل آمد که همه منزوی اند
قرعه بر معرکه ی معرکه گیران خورده

دشتمان گرگ اگر داشت ، نمی نالیدم
نیمی از گله ی ما را سگ چوپان خورده !

جرم من ، فاشِ مگوهاست وَ حکمم سنگین
چه کند شاهدِ سوگند به قرآن خورده ؟

شعر هم عقل ندارد که در این شهرِ شعور ،
گذرش بر من دیوانه ی دوران خورده ... !

شعر از مجتبی سپید (قراگوزلو)

 

خیلی آقایی نازنین بانو اینقدَر احترام لازم نیست

 

خیلی آقایی نازنین بانو
اینقدَر احترام لازم نیست
محضِ دیدارت آمدم بنشین
میوه و چای و شام لازم نیست

راهِ دشواری آمدم تا تو...
آمدم درد و دل کنم باتو
بگمانت من عاشقم یاتو؟
رک بگو... بی کلام لازم نیست

دوست داری کمی قدم بزنیم
گاه گاهی لبی به هم بزنیم
صحنه ی عشق را رقم بزنیم
تو حلالی !! حرام لازم نیست

انتخابش به عهده ی قلبت
بین لبها و گونه و چشمت
حقِ بوسیدنِ کدامش هست؟
لای این سه کدام لازم نیست؟

دخترِ تا همیشه همسایه
باورت میشود؟ دو همپایه
سالها رفت و زیرِ یک سقفیم
دیگر از پشتِ بام لازم نیست

قهر بودم پس از تو با دنیا
گله کردم همیشه تا دنیا
بارِ دیگر تو را به من بخشید
پس دگر انتقام لازم نیست

شعر از مجتبی سپید (قراگوزلو)

 

نشئه ی شعرم ولی دارم خماری میکشم

 

نشئه ی شعرم ولی دارم خماری میکشم
گوشه دنج اتاقم بی قراری میکشم

تکه های خاطراتم را کنارم چیده ام
پشت عکس یادگاری،یادگاری میکشم

روزگارم رااگریک روز نقاشی کنم
یک قفس با خاطرات یک قناری میکشم

مثل گربه،دوردیزی،بی قرارو باحیا
باهمه دارایی ام درد نداری میکشم

خواب دیدم ماه بانوی دیارمادری
آذری می رقصدومن هم هزاری میکشم

بسکه میسازدخرابم میکند باخاطرش
حسرت یک استکان زهرماری میکشم

بی جوابم هرکه می پرسد(کفن پوشی چرا)
حبس سنگینی به جرم رازداری میکشم

ازازل بامن غریبی کرد،حالاغرق خواب
ملحفه روی تن بخت فراری میکشم

بازهم پایان بازیهای تکراری رسید
شب سحرشدهمچنان دارم خماری میکشم

شعر از مجتبی سپید (قراگوزلو)

 

هر کسی گفته که این سطح, پر از زیبایی ست

 

هر کسی گفته که این سطح, پر از زیبایی ست
جایگاه نظرش آن طرفِ بی جایی ست

درد ِ نوزادِ خیابانی و من مشترک است
در دل هر دویِ ما، ماتمِ بی فردایی ست

خوردن غصه ی مخلوق, خرابم کرده ست
چون شرابی که ورای صفتِ گیرایی ست

خانه ای پر شده از کودکِ کار، آنسوتر
کشته خود را زنِ تنها که غمش نازایی ست

بغض دارم که در این سوزِ گدا کُش دیدم
پوششِ پای پسر بچه فقط دمپایی ست

هفت مِلیارد نفر دور هم اند اما باز
برترین دغدغه ی نوع بشر تنهایی ست!

آه ، آنان که مرا "آنِ" غزل می نامند
درکِ شان از قلمم کشفِ غلط املایی ست...!!!

شعر از مجتبی سپید (قراگوزلو)