ﭼﻨﺪﯼ ﺳﺖ ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ

 

ﭼﻨﺪﯼ ﺳﺖ ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ
ﺣﺘﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ

ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺟﺴﻢ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ... ﻣﺪﺗﯽ ﺳﺖ -
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ

ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﻭﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ

ﺑﯽ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﻭ ﺗﺮﺱ ﺭﻫﺎﯾﻢ ﮐﻦ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ

ﻣﻦ ﺣﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﺴﯽ
ﺍﺯ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩﻩ ﺗﻮ ﺭﺍ ... ﺣﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ

ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺪﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﻭ ﺩﯾﺮ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺷﺪﯼ
ﺍﻣﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﻭﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ....

شعر از مهتاب یغما

 

زود مستم می کند چشمت ... برایم خوب نیست


زود مستم می کند چشمت ... برایم خوب نیست
دیدن تو کمتر از نوشیدن مشروب نیست

تا نگاهم می کنی سرگیجه می گیرد مرا
پیش چشمانت شراب کهنه هم مرغوب نیست

توی آغوشت عجب آرامشی خوابیده است
من در آغوشت که می گیرم... دلم آشوب نیست

می پلنگی... حال صیدت را دگرگون می کنی
توی چنگت هیچ آهو بره ای محجوب نیست

چنگ و دندانی بزن بر نرمگاه گردنم
لج نکن صیاد! ... امشب حالم اصلن خوب نیست

شعر از مهتاب یغما


از من گرفتی خلوت بکر جهانت را


از من گرفتی خلوت بکر جهانت را
می خواستم مهتاب باشم آسمانت را

می شد اگر می خواستی مانند تن پوشی
دور تن ام محکم بپیچی بازوانت را

هم دوست دارم غرق عشقی آتشین باشی
هم تشنه ام نفرین کنم همبستران ات را

تنها شرابت را بنوش و دلربایی کن
بی من ننوش اما تو جام شوکرانت را

بوسیدن تو آرزویی غیر ممکن نیست...
من می رسانم بر لبم یک روز جانت را ...

شعر از مهتاب یغما


این جام را آنقدر پر کن تا ، عقل از سر من دست بر دارد


این جام را آنقدر پر کن تا ، عقل از سر من دست بر دارد
بعد از شراب قرمز و سیگار ، بوسیدنت لطفی دگر دارد

غمگین نباش و سعی کن هر آن لبخند بر روی لبت باشد
هر خنده ات ، هر قطره ی اشکت ، بر حال و روز من اثر دارد

هم نا مرتب می زند قلبم ، هم لرزه می افتد بر اندامم
لطفن به من نزدیک شو...نزدیک ...دوری برای من ضرر دارد

صیاد شو ، تا من به آسانی،خود را به دام تو بیاندازم
وقتی تو گرگ در کمین باشی هر بره ای میل خطر دارد

مویت شب بغداد... لبهایت انجیر قرمز... صورتت ماه است
پستی بلندی های اندامت تلفیقی از کوه و کمر دارد

یک کام دیگر بر لب سیگار , یک جام پر ...لب بر لبم بگذار...
بعد از شراب قرمز و سیگار آغوش تو لطفی دگر دارد

شعر از مهتاب یغما



دو جام قبل و ... دو تا بعد کار می چسبد...


دو جام قبل و ... دو تا بعد کار می چسبد...
دو جام بعد در آغوش یار می چسبد

همین که مست شوی... حس کنی که خوشبختی
در اوج تلخی این روزگار می چسبد

مرا بخواه و به من چای و بوسه وعده بده
قرار تو به من بی قرار می چسبد

بچنگ جسم مرا عاشقانه ... چون شیری
که ناگهان به گلوی شکار می چسبد

چقدر مست در آغوش بودنت خوب است
چقدر بوسه ی بی اختیار می چسبد

مرا رها کن و بگذار منتظر باشم...
برای بوسه کمی انتظار می چسبد

شعر از مهتاب یغما