از من گرفتی خلوت بکر جهانت را
می خواستم مهتاب باشم آسمانت را

می شد اگر می خواستی مانند تن پوشی
دور تن ام محکم بپیچی بازوانت را

هم دوست دارم غرق عشقی آتشین باشی
هم تشنه ام نفرین کنم همبستران ات را

تنها شرابت را بنوش و دلربایی کن
بی من ننوش اما تو جام شوکرانت را

بوسیدن تو آرزویی غیر ممکن نیست...
من می رسانم بر لبم یک روز جانت را ...

شعر از مهتاب یغما