وقتی که حالت از غم دنیا گرفته است

 

وقتی که حالت از غم دنیا گرفته است
حال من و تمام غزلها گرفته است

دلشوره های خود بخود چند روز پیش
حالا چقدر یکشبه معنا گرفته است

بعد از تو جای آنهمه تاب و تب مرا
مشتی چرا و باید و اما گرفته است

این سرنوشت غمزده تاوان عشق را
روزی هزار مرتبه از ما گرفته است

حتی خدا نخواست ببیند در این جهان
کار دو عاشق اینهمه بالا گرفته است

یک لحظه چشم بستم و دیدم کسی برام
تصمیم گریه آور کبری گرفته است

حالا منم و میز و دو فنجان قهوه و...
مردی که روی صندلی ات جا گرفته است

حرفی نمی زنم نکند برملا شود
بغضی که توی حنجره ام پا گرفته است

دارد به عمق فاجعه پی میبرد دلم
نفرین نکن که آه تو من را گرفته است!

شعر از زهرا شعباني

 

طاقت ندارم از نگاهت دور باشم


طاقت ندارم از نگاهت دور باشم
یا پیش هم باشیم و من مجبور باشم...

با من بمان هر لحظه می افتم به پایت
هر چند در ظاهر زنی مغرور باشم

وقتی دلت صیاد این دریاست ای کاش
من ماهیِ افتاده ای در تور باشم

بگذار با رویای وصلت خو بگیرم
حتی اگر یک وصله ی ناجور باشم

آغوش وا کن! حرف هایم گفتنی نیست
تا کی فقط در شاعری مشهور باشم؟!

پیراهنم ارزانی چشمان مست ات
لطفی ندارد عشق اگر محصور باشم!

روزی اگر سهم کسی بودی دعا کن ـ
ـ من کور باشم ، کور باشم ، کور باشم!

شعر از زهرا شعبانی


بی تو سر و کارم به کوه و دشت می افتد


بی تو سر و کارم به کوه و دشت می افتد
از چشم من گلخنده و گلگشت می افتد

آدم در آغوش عزیزش هم دلش تنگ است
وقتی به فکر لحظه ی برگشت می افتد!

می شویمت از رخت هایم تا نبینی که
هی قطره قطره اشک من در طشت می افتد

با خنده دارم عکس سه در چار می گیرم
اما غمم هربار شش در هشت می افتد!

اینجا زنی دلتنگ دیدار تو خواهد شد
هرگاه یاد کوچه های رشت می افتد…

شعر از زهرا شعبانی


غروب بـــود و خیابان هنـــــوز روشن بود


غروب بـــود و خیابان هنـــــوز روشن بود
مناره ها همه با (قل اعوذ...) روشن بود

من و تو پشت ترافیک (شهرک پردیس)
و رادیـــــــو روی ایران نیــــوز روشن بود

منی که رنگ نگاهم تبی جنوبی داشت
و چشمهای تو چون تام کروز روشن بود

دوباره شب شد و در جمع شاعر ما
چـــراغ یک غــــزل دلفروز روشن بود

میان آن همـــه لبخندهـــای اجبــــــاری
هجوم درد و غمی سینه سوز روشن بود

اگر چه قلب من آنشب کنار تو جا ماند
تو عاشقم نشدی مثل روز روشن بود!

شعر از زهرا شعبانی


دیگر جواب نامه هـای مرا هم....ولش کن هیچ


دیگر جواب نامه هـای مرا هم....ولش کن هیچ
آخـــر خـودت بگــو مگر دل آدم...ولش کن هیچ

تا کــــی شبیه سیر و سرکــه بجوشد دلـــــم بـــی تو؟
می ترسم این سکوت و فاصله کم کم...ولش کن هیچ

شب تــــا ســـــحر درون جمــجمه ام وول می خورد
یک مشت فکر و ذکر درهم و برهم...ولش کن هیچ

حس می کنم کـــه هر دقیقه سرم گیـــج میرود
اصلا پس از تو حال من به جهنم...ولش کن هیچ

گفتــــم برای حاجتـــم بـــه خــــدا رو بینــدازم
اینقدر گریه کرده ام سر جانم...ولش کن هیچ

حالـــم از این سوال کهنه بهم میخورد دیگر
این روزها برای عالم و آدم...ولش کن هیچ

حالا طناب و چـارپــایــــه و بغضــی ترک خورده...
یک لحظه زنگ میزنم که بگویم...ولش کن هیچ!

شعر از زهرا شعبانی