پاييز مي‌رسد كه مرا مبتلا كند

 

پاييز مي‌رسد كه مرا مبتلا كند
با رنگ‌هاي تازه مرا آشنا كند

پاييز مي‌رسد كه همانند سال پيش
خود را دوباره در دل قاليچه، جا كند

او مي‌رسد كه از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا كند

او قول داده است كه امسال از سفر
اندوه‌هاي تازه بيارد ـ خدا كند ـ

او مي‌رسد كه باز پريشان كند مرا
او قول داده است به قولش وفا كند

پاييز عاشق است.. وَ راهي نمانده است
جز اين كه روز و شب بنشيند دعا كند ـ

شايد اثر كند و خداوند فصل‌ها
يك فصل را به خاطر او جا به جا كند

تقويم خواست از تو بگيرد بهار را
تقدير خواست راه شما را جدا كند

خش خش ... صداي پاي خزان است، يك نفر
در را به روي حضرت پاييز وا كند

شعر از عليرضا بديع

 

رنگ دنيا را گرفتم، از خودم شرمنده ام

 

رنگ دنيا را گرفتم، از خودم شرمنده ام
شيشه ي عطرم ولي از بوي بد آکنده ام

کم نخواهد کرد اشکم چيزي از بار گناه
من که خود آگاهم از سنگيني پرونده ام

دشمني حاجت روا شد، اي بخشکد اشک من
دوستي رنجيده شد، اي وا بماند خنده ام

مي زده ابليس از خون سرم هفتاد سال
ني زده با هفت بند استخوان دنده ام

بازگشتم تا ببندي بال هايم را به شوق
بارالها! باز کن در را به رويم.. بنده ام!

شعر از عليرضا بديع

 

جدا کردند آدم ها مرا از تو، تو را از من

 

جدا کردند آدم ها مرا از تو، تو را از من
تو دريايي و من ساحل، نخواهي شد جدا از من

تو کاغذبادي و من در نخ زيبايي ات هستم
مبادا آن که قدر سوزني باشي رها از من

تو مرز کفر و ايماني! چگونه بگذرم از تو؟
اگر اين گونه باشد نگذرد ديگر خدا از من

شکستم بارها و همچنان خاموش مي مانم
صدا از سنگ مي آيد، نمي آيد صدا از من

تو دريايي و من قصر شني؛ از خود نپرسيدي
که از آن رفت و آمدها چه مي ماند به جا از من؟

تو روزي باز خواهي گشت! اين خط اين نشان! اما
دريغا چون نخواهي يافت حتي رد پا از من!

شعر از عليرضا بديع

 

عصر یخبندان کنارت صبح فروردین شود

 

عصر یخبندان کنارت صبح فروردین شود
پیش پایت کوچه با رنگین کمان آذین شود

ما رهاییم از پرند و تختخواب آبنوس
وقت بوسه، کوه و دریا، بالش و بالین شود

تازه کن ضرب المثل ها را به حلوا گفتنت
نام خود بر لب ببر تا کام من شیرین شود

کفر مویت را درآورده ست بند روسری
بیم آن دارم مبادا مجتهد بی دین شود

زندگی با شوق وصل و مرگ با بیم فراق
چون تویی فرقی ندارد آن شود یا این شود!

دشت و دامانی مهیا کن که بعد از سال ها
مادیان تیزپای شعرهایم زین شود

شعر از علیرضا بدیع

 

باید شبی به قبله ی حاجات رو کنم

 

باید شبی به قبله ی حاجات رو کنم
تا از خدای خویش تو را آرزو کنم

کارم رسیده است به جایی که روز و شب
در عالم مجاز تو را جستجو کنم

کندوی تازه ی منی و تا بنوشمت
باید به نیش اینهمه زنبور خو کنم

آنان که پیش ازین به مصاف تو رفته اند
گفتند در طواف تو با خون وضو کنم

چون کوزه گر سبو کند از کاسه ی سرم
بگذار پیش از آن سر خود در سبو کنم

چندان عجیب نیست که از رشک بشکند
آن دم که با تو آینه را روبرو کنم

دنیا به دل شکستگی ام حکم داده است
باید برای او ورقی تازه رو کنم

شعر از علیرضا بدیع