شبیه اسب درونم دوباره رم کرده

 

 


شبیه اسب درونم دوباره رم کرده
ببین نبودی و وحشت چه با دلم کرده

به لطف قوزم و مویی سپید بعد از تو
شدم چو شاخه ی خشکی که برف خم کرده

نپرس از تب و لرزم،نگو چه با من کرد
همان که زلزله با خانه های بم کرده

شب است و آینه جغدی کشیده است از من
دو چشم بهت زده،صورتی ورم کرده

تو نیمه ی من و من جسم جان به لب شده ام
که روح پر تب و تابش به او ستم کرده

بیا ببین که چه آشی برای من پخته
همان کسی که برای تو چای دم کرده

شعر از جواد منفرد

از کتاب "منظره ها با تو عکس میگیرند"- نشر شانی

 

تو فکر رفتنی و خنده ات شادم نخواهد کرد

 

تو فکر رفتنی و خنده ات شادم نخواهد کرد
شکر از طعم تلخ زهر چیزی کم نخواهد کرد

بدان یل نیستم اما به شدت معتقد هستم
که چیزی جز غم تو قامتم را خم نخواهد کرد

من و تو مثل روح و جسم همزادیم و می دانم
به جز مرگ آفتی ما را جدا از هم نخواهد کرد

بگو نگذشته آب از سر،بگو هستی و این یعنی
مرا داغ فراقت غرق در ماتم نخواهد کرد

بکش دستی به روی زخم های بی شمار من
که اعجازی که دستت می کند ،مرهم نخواهد کرد

نبُر با اتکا بر وصله از چیزی،بدون شک
گره چون روز اول بند را محکم نخواهد کرد .

شعر از جواد منفرد

 

پلک وا کن رو به من ، رو کن هر آنچه بود را

 

 

پلک وا کن رو به من ، رو کن هر آنچه بود را
آن دو تا جام می ناب غزل آلود را

زل بزن در چشم من بگذار وقت رفتنت
خوب بدمستی کنم این فرصت محدود را

سینه ام آتش گرفته ، دست من قلیان بده
تا نفهمد هیچ فردی علت این دود را !

انتظار یک غزل داری ولی بنشین ببین
آخرین نقاشی مردی که شاعر بود را

بی حضور گرم تو در بوم حتی آفتاب
پر نخواهد کرد هرگز جای این کمبود را

دلخوری ، می دانم ! اما خصلت دریاست این
توی هر حالی که باشد می پذیرد رود را

شعر از جواد منفرد

 

انگار مي سوزاند آتش خرمني را

 

انگار مي سوزاند آتش خرمني را
وقتي که نفرينت بگيرد دامني را

من فاصله مي گيرم از تو ،تا خطر هست
بايد رعايت کرد اصول ايمني را

هم خيري و هم شر، تو که در من شکستي
مرز ميان دوستي و دشمني را

در بحث ميزان غرور و کبر داريم
من حکم مستضعف ،تو مصداق غني را

همواره سرگرداني و تعريفي از توست
روحي که هرگز بر نمي تابد تني را

با يک اشاره محو در تاريکي ات شد
هربار در خود راه دادي روشني را

اين عشق تاثيري ندارد در تو ،انگار
کوبيده ام بر سنگ ميخي آهني را

شعر از جواد منفرد

 

تویِ شیرینی، تو اول! قند، دوم می‌شود


تویِ شیرینی، تو اول! قند، دوم می‌شود
مزه ی سوهان اعلا پیش تو گم می‌شود

بین قُطاب و گز و نُقلِ محلی ساده است
حدس اینکه طعم لبهای تو چندم می شود  !

روزها رد می‌شود، چشمت شرابی کهنه‌تر
پلکهایت کم کَمک تبدیل به خُم می‌شود

هر کجا ساکن شوی در نقشه، مانند شمال
جمعیت آنجا گرفتار تراکم می‌شود

چشم بسته، هر کسی بویت کند توی سرش
باغهای پرگُلِ قمصر تجسم می‌شود

ماه را جای تو می گیرم نمی دانم چرا
اینقدر این روزها سوءتفاهم می شود!

دود کن اسپند را، چشم حسود از دیدنت
شورِ شور، اصلا دو تا دریاچه‌ی قم می‌شود

وقتِ شرعی، لطف کن از پیش مسجد رد نشو
موجبات سستیِ ایمان مردم می‌شود

وسوسه یعنی تو! شالیزار هم یعنی بهشت
بیخودی آدم دچار سیب و گندم می شود...

شعر از جواد منفرد