گر تو پنداري دلمرا جز تو یاري هست ، - نيست

 

گرتوپنداريدلمراجزتویاريهست، - نيست
یا
غممراغيرتیادتغمگساريهست، - نيست .

گربگویم،سينهازدستتوپرخوننيست، - هست
ور
بپرسيکزتودرخاطرغباريهست؟ - نيست

ازدوصدفرسنگرهالهام  ميباريبمن
مهربانتر
ازتودردنيانگاريهست؟-نيست

پيشتيرتگربگوئيدیدهبرهمزد، - نزد
شير
چشمترابهازایندلشكاريهست؟ - نيست

گرکسيگویدکهدردنيابهدوشزندگي
 
سختوسنگينترزهجریارباريهست، - نيست

دوستشاداستازمنودشمنپریشان،مردرا
در
جهانبالاترازاینافتخاريهست؟ - نيست

شعر از ابوالقاسم لاهوتی

 

نكردي رحم و رفتي ، خوب ، تا بمرا کجا بردي؟

 

نكرديرحمورفتي،خوب،تابمراکجابردي؟
زدلآسایشوازدیدهخوابمراکجابردي؟

توروگردانديودرچشممنتاریكشددنيا
چه
کردي،بيمروت،آفتابمراکجابردي؟

زگيسويتویادآرددلو،چونکودکانبرمن
هجوم
آزدکهآنمشكينطنابمراآجابردي؟

زحدبگذشتازدیدارتودیروزخرسندي
کجا
رفتيوعيشبيحاسبمراکجابردي؟

زندچونعشقدرويشعله،شهريرابسوزاند
تو
،بيپروادلپرانقلابمراکجابردي؟

بهرويلوحدلنامترابنوشتهبودممن
سودام
ميپردازسر،کتابمراآجابردي؟

چهميخواهيزجانم،ايرهآهن،زپيشمن
 
رفاهخاطرپراضطرابمراکجابردي؟

گنهباشدزجانانشكوهپيشدیگرانگفتن،
 
روم،پس،ازخودشپرسمکه: تابمراکجابردي؟

شعر از ابوالقاسم لاهوتی

 

دشمن عشق است ... منهم یار پيدا کرده ام

 

دشمنعشقاست ... منهمیارپيداکردهام
اوزند،منرقصم ... اماکارپيداآردهام !

بويجانبشنيدهامازآنلبانپرزنوش
داروازبهردلبيمارپيداکردهام .

برنگيرمچشماگرازقدموزونش،رواست :
راحت
جان ، مندرآنرفتارپيداکردهام .

بوسهبرچشمشزنم،مژگاناوبرلبخلد،
ايعجب،منگِردنرگسخارپيداکردهام .

گردنشرادستبردم،طرهاِّشدستمگزید
الحذر ! درشاخگلمنمارپيداکردهام

منبهیكسردادنازاوبگذرم؟ شرمندهگيست !
دل
دوصدجاندادهتادلدارپيداآردهام.

یكسخنبيمهردلبرنيستدرآثارمن
دولتسرمدازاینآثارپيداکردهام .

اشكمنباخندۀاوميدرخشددرغزل،
از
کجااینطبعگوهربارپيداکردهام؟..

شعر از ابوالقاسم لاهوتی

 

با دلم دوش سر زلف تو بازي مي کرد ،

 

بادلمدوشسرزلفتوبازيميکرد،
خواجه
بابنديخودبندهنوازيميکرد.

گاهزنجيروگهيماروگهيگلميشد،
مختصر
،زلف کجتشعبدهبازيميکرد.

مویتانداختهدل راوبشوخيميزد،
بازش
ازخودنظرمهرتوراضيميکرد.

دلزتاثيرنگاهتوبخالتميجست،
مسترابينبهکجادستدرازيميکرد!

خندهميکرددلو،از خطرومحنتعشق
عقل
چونپيرزنانفلسفهبازيميکرد

غصّهراراهنبُددرحرمما،چونعشق
شعله
افروختهبيگانهگدازيميکرد.

کاشكيدیشبماصبحنميشدهرگز،
 -
بادلمدوشسرزلفتوبازيميکرد .

شعر از ابوالقاسم لاهوتی

 

پر کرده ام از مهر تو پيمانۀ دل را

 

 

 

پرکردهامازمهرتوپيمانۀدلرا،
با
شكلتوآراستهامخانۀدلرا .

ازآبوگلصدقووفاکردهامآباد
 
بارهبريعشقتوویرانۀدلرا .

جانانهمراميطلبد، - اوبهسرآید .
قربان
شوماینحالتمستانۀدلرا !

حيرانشدهبرسينهنهددستارادت
از
منشنودهرکسيافسانۀدلرا .

یكعمرزدمغوطهبدریايمحبت،
 
تایافتمآنگوهریكدانۀدلرا .

بردولتوخوشبختيدلرشكبردگل
 
بيندبهچمنچونرخجانانۀدلرا .

درخانهودرکوچهوصحراهمهخوانند
 افسانۀلاهوتيدیوانۀدلرا

شعر از ابوالقاسم لاهوتی