جایش چقدر خالی است در شعر عاشقانه


جایش چقدر خالی است در شعر عاشقانه
یک اسم چار حرفی ، ساده کمی زنانه

یک اسم چون پرستو الهام بخش پرواز
بالاتر از ثریا تا سقف آسمان ِ –

- هفتم که نه ، چهارم ؛ مثل غرور لیلا
مثل نگاه شبنم در متن یک ترانه

مثل خودم که پر زد با باد تا افق ها
مثل قلم : « مولف مرده در این زمانه »

 در باد غلت خوردن مثل گلوله ای گرم
در باد رقص کردن چون زلف تازیانه

در باد شعر گفتن [این بیت دست من نیست]
خودکار بیک آبی یک شعر عاشقانه

من مستِ مست بودن دیوانه باش هم تو
رو سر بنه به بالین خود می روم به خانه

 این بیت اسم تو داشت/آتش به جانم انداخت
سا... سوخت زیر دستم آتش ، قلم ، زبانه

آتش گرفت سارا ...را... سا ... نمی نوشتم
باور کنید مردم بی عذر و بی بهانه

 می ترسم از لبت سا... آتش زند لبم ...را
می ترسم از لبی که می کاودم شبانه

 سارا ... ( سه نقطه ) سارا . سارا ... ( سه نقطه ) سارا
این بیت دست من نیست ، می ریزد از دهان ِ ...

 شعر از  محمد ارثی زاد


تتق...  که در زدی و دست های من وا شد

 

تتق...  که در زدی و دست های من وا شد
زمان به صفر رسید و چه زود فردا شد

سماور از هیجان  قل گرفت بشکن زد
برای رقص سر میز استکان پا شد

همین که شانه به دستت رسید آینه  جَست
همین که شانه زدی در اتاق غوغا شد

تو شانه می زدی و آبشار می شورید
شرابخانه ی چادر نمازت افشا شد

تمام پنجره ها مات روی آینه اند
که روبروی تو هر کس نشست رسوا شد

 دلت گرفت که دیدی دو ماهی قرمز..
دلت بزرگ شد و تنگ نیز دریا شد

قدم زدی لب قالی گرفت پایت را
تکاند سینه ی خود را و غنچه پیدا شد

بهار داخل این خانه قدعلم می کرد
کلاغ پر زد و گنجشک گفت: "حالا شد"

حضور گرم تو محسوس بود در خانه
که قد خانم یخچال از کمر تا شد

 تو خواستی که ببوسی مرا معاذالله
میان چشم و لب و گونه هام دعوا شد

غزل به خط لبت آمد و سوالی شد
غزل به روی لبت تا رسید امضا شد

 تمام قدرت مشکی ِ کردگار چطور
درون دایره ی خال صورتت جا شد ؟؟

شعر از محمد ارثی زاد