سر مي خورد كنار آبيِ كفشت پياده رو
با سنگ فرش هاي كهنه در آغوش سال نو

داري به حال و روز گند خودت فكر مي كني
ولگرد سر صداي اين همه اسفند و بل بشو

ديگر كسي عبور سرد تو را حس نمي كند
دستان درد تو ورق زده تقويم را جلو

فقر نشسته زير گوديِ چشمات بي امان
اميد روزهاي شاد تو را مي كند درو

نزديك مي شوي به خانه و... چشمان "فائزه"
در جيب هاي لخت حوصله ات مي خورد تلو

تو مانده اي جواب خواهش اين هفت ساله را
در دست هاي خالي ات تب يك هيچ درنمو

كبريت ها و برف، دخترك قصه هاي دور
يك درد مشترك گرفته تو را بي هوا گرو

آنتن نمي دهد موبايل خدا هم در اين ميان !
هي زنگ مي زني به گوشيِ بختت، الو ... الو

هي قطره پشت قطره مي چكد از كنج آه تو
سر مي خورد كنار آبيِ كفشت پياده رو...

شعر از سید هادی نژاد هاشمی