در تو – انسان! – جهانی اگر هست، با جنوب و شمالت چه کردند؟
در تو – انسان! – جهانی اگر هست، با جنوب و شمالت چه کردند؟
شرق و غربت یکی شد که دیدی: با حرام و حلالت چه کردند
روی سطح زمینِ مجازی، وقت کردی امیدی بسازی؟
لای بیداریِ بیتحمّل، خوابهای محالت چه کردند؟
چهرهی آسمانت چروک است، رو نداری که از خود بپرسی
این که زیباشناسانِ خاکی، با لب و چشم و چالت چه کردند
با خدا سر به سر میگذاری، از قضا و قدر کینه داری
مینشینی فقط میشماری: دیگران در قبالت چه کردند
شخصیتهات اگر بیحسابند، آدمت جز حسادت چه کرده؟
از کجا میتوانی بفهمی: لاشهخوار و شغالت چه کردند
شعر از مریم جعفری آذرمانی
از مجموعه غزل "ضربان"/ انتشارات فصل پنجم
+ نوشته شده در ۱۳۹۴/۱۱/۲۶ ساعت توسط م مهر
|