نگاه بی کلک ات را دعای راهم کن
نگاه بی کلک ات را دعای راهم کن
برای لحظه ی آخر کمی نگاهم کن
رسید وقت وداع و دلم به لرزه فتاد
به یک نگاه ترت عاجز و تباهم کن
بگیر دستم و جانا پناه جانم باش
بریز اشکی و یکباره بی پناهم کن
برای بدرقه ام آب و کاسه و قرآن
برای زخم وجودم نمک فراهم کن
من آن مسافر شبهای سرد و تاریکم
شبی تو چاره برای شب سیاهم کن
اگر که در شب غربت ز ماه نوری نیست
بیا و چهره ی خود را همیشه ماهم کن
منم گدای جمال تو ای پری چهره
برای دلخوشی من تو پادشاهم کن
شعر از جعفر مقیمیان
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۱۰/۱۷ ساعت توسط م مهر
|