بانو ! مرا ببخش اگر کم اگر زیاد


بانو ! مرا ببخش اگر کم اگر زیاد
گه گاه دل شکسته ام و برده ام زِ یاد

من،تو درست واژه ی برعکس میشویم
وقتی که اشک سهم تو ومن،هرچه بادباد

خاتون قصه های من ای دختر بهشت
بی تو تمام جمله هایم ، سطر بی نهاد

این بار هم تو مثل همیشه دعا بخوان
برسینه ام دوباره بچسبان واِن یکاد

وقتی خدا تورا به زمین هدیه داده بود
گویا که بعدِ تو ،گل شبنم شکوفه  داد

این اولین بهار خدا بود درزمین
این آخرین خزان زمین بودومرگ باد

مادر تو ای بهانه ی هرروز یک غزل
از تو ردیف غربت وغم بی عبورباد!

شعر از ندا نوروزی


رندانه آخر ربودی جامی زخمخانه ی دل


رندانه آخر ربودی جامی زخمخانه ی دل
خونین چو برگ شقایق،رنگین چو افسانه ی دل*

درگیرودارِخطرها،با بال و پرهای زخمی
جان را رساندی سر آخر، تا مرزِ میخانه ی دل

جامانده ازعاشقانی،آشفته از دردِ هجران
جان را کجا میکشا ندی؟!درجمع بیگانه ی دل؟!

درفکر پروازی امّا ،آرامش قبل طوفان
  نایی نماندست دراین بال، آرام!پروانه ی دل

آهی که پنهان نمودی پشت قفس های سینه
سد کرده راهِ نفس را،دم کرده ویرانه ی دل

محبوس دریک اتاقی،مبهوت این عشق نابم
لحنت شبیه غزل بود،درگفتگوخانه ی دل

باواژه ها در هیاهو،درچشمهایت تکاپو
یکباره دستان سردی، افتاد برشانه ی دل

نقشت به خوبی عوض شد در انتهای غزل ها
من زخمی مانده برجا، توآن شهیدانه ی دل....

رندانه آخر ربودی جامی زدستان ساقی
صدآفرین برتو ای مرد!ای پیرفرزانه ی دل

شعر از ندا نوروزی


پ ن :بیت اول مطروحه ای است از آیت الله خامنه ای


ساعت به ساعت لحظه ها را می شمارم    


ساعت به ساعت لحظه ها را می شمارم   
درگیرو دار پیچ هایی بی شمارم

دل خسته ازاین جاده های بی مسافر
 آشفته از کابوسِ شوم انتظارم

گه گاه طبع شعری ام گل می کند ٰچون
عکس تو را لای غزل ها می گذارم

بعدش تمام بغض هایم باز کاریست
هرروز با این چشم هایم جنگ دارم

من آخرین جامانده ی این شهر هستم
زخمی ترین پروانه ی ایل وتبارم

تا تو نیایی رفتنی در کارما نیست
تا تو نیایی قصد برگشتن ندارم

دل خوش به راهی که تو رفتی می نشینم
این جاده ها را تا بیایی میشمارم...

شعر از ندا نوروزی


شعرم آنگونه که باید بشودٰ جور نشد...


شعرم آنگونه که باید بشودٰ جور نشد...
نفرت اندازه ی یک بند از آن دور نشد

من که در تنُگ ِ خودم بودم و مشغولِ دلم
آبِ دریای تو با گریه ی من شور نشد

آنقدر سنگ زدی شیشه ی این تنگ شکست
خواستم راه ببندم به تو ٰمقدور نشد

همچنان در پیِ سوزاندن دنیای منی
سهم من از تو به جز وسعتِ یک گور نشد

گاه بی گاه چرا دل به تو خوش باید کرد
راست میگفت دلمٰ عشق که با زور نشد

صد غزل از تونوشتم به تونزدیک شوم
آخر این عشق ٰ به جز وصله ی ناجور نشد....

شعر از ندا نوروزی