من به هم صحبتیِ آینه عادت دارم
مثلِ جاری شدنِ چشمه اصالت دارم

ازتب آلوده ترین  قلّه یِ عشق آمده ام
من که با چشمه یِ خورشید رقابت دارم

مثلِ آتشکده ای پشتِ غبارِ تاریخ
با تبِ آتشِ زرتشت قـرابت  دارم

گـرچـه آلـوده یِ دنیـایِ فـریبم ، امّـا
سینه ای پاک به پهنایِ صداقت دارم

وقتی ازچهچهه یِ چلچله ها سرشارم
به غزل گریه ی احساس چه حاجت دارم

آن قدراز« تپشِ پنجره ها »سرشارم
کـه نگـاهـی به بـلنـدایِ نجابت دارم

دست هایِ من اگر عاطفه رامی فهمند
با کسی سبزتر از عشق  رفاقت  دارم

شعر از حسن نصر (سیاوش)