باید که در چشمان توسامان بگیرم
یک بوسه ی داغ ازلب فنجان بگیرم

من کفترم یک کفتر گم کرده راهی
تاکی نشان ات را ازاین وآن بگیرم

ای ساحل آرامش دلهای زخمی
موجی پریشانم کجا سامان بگیرم

چون تک درختی خشکم و دراین بیابان
آماده ام تا با بهارت جان بگیرم

بایک غزل با مطلع نام تو باشم
با عطر اعجاز تو هم پایان بگیرم

شعر از دانیال رحمانیان