ای کاش می شد آسمان آسان بگیرد
ابری بیاید،ساعتی باران بگیرد

بغضی بپیچد در گلوی گردبادی
صحرا به صحرا در دلم طوفان بگیرد

بگذار با هر آه ِکوتاهِ جگر سوز
یک درد تازه در دلم سامان بگیرد

هی راه حل و چاره و درمان نیاور
من که نمی خواهم غمم پایان بگیرد

یک عمر دست عقل دادم زندگی را
یکبار بگذار از دلم فرمان بگیرد

بگذار دردم بین شاعرها بپیچد
شاید قلم در دست آنها جان بگیرد

 شعر از بیتا امیری