پر از گلایه و دردم ، پر ازپریشانی
پر از نوشتن شعری که تو نمی خوانی

دلم گرفته از این غصه های از سر هیچ
دلم گرفته از این بغض های طوفانی

از آن صدای زمخت و غریب تلوزیون
از این سکوت غم انگیز و تلخ و طولانی

دلم گرفته از این حرفهای تکراری
از این "به من چه "،"برو بی خیال "، "خود دانی!"

از اینکه می رسی از راه و می روی ناگاه
فقط به نیّت اینکه مرا برنجانی

از اینکه آخر هر بار درد دل کردن
رسیده ام به پریشانی و پشیمانی

از اینکه گریه کنم،شاید از سر اجبار
بپرسی از من و این چشمهای بارانی

کمی کنار من و غصه هام بنشینی
کمی به حال من خسته ،دل بسوزانی

دلم گرفته از اینکه همیشه دور از تو
دلم گرفت و گذشتی از آن به آسانی

دلم گرفته و امشب دوباره تنهایی
و باز شعرجدیدی که تو نمی خوانی

شعر از بیتا امیری