نمانده بی تو برایم طراوتی دیگر


نمانده بی تو برایم طراوتی دیگر
نه مانده تاب و توانی ، نه طاقتی ، دیگر

تو و دوباره نگاهی ، عنایتی بر من
من و دوباره تماشا ... خجالتی دیگر

شراب و شاهد و شمع و .... تو جامع السکری
و نیست با تو به میخانه حاجتی ، دیگر

اگرچه لیلی و مجنون حدیث عشاق است
ولی حکایت ما شد حکایتی دیگر

و نیمه شب من و خواب و خیال چشمانت
و صبحدم من و - هیهات ! - حسرتی دیگر

شعر از سید محمد تولیت



امشب چه بی بهانه تو را ضجه می زنم


امشب چه بی بهانه تو را ضجه می زنم
مابین اشک و آه و دعا ضجه می زنم

دلخون تر از همیشه کناری نشسته ام
یا زخمه بر سه تار... و یا ضجه می زنم

مانند نی تمام وجودم ترنم است
در گوشه های شور و نوا ضجه می زنم

آرام جان غمزده ام غمزه های توست
زل می زنم به چشم تو تا ضجه می زنم

اما سکوت لازمه ی عشق و عاشقی است
من عاشقم! بدون صدا ضجه می زنم

شعر از سید محمد تولیت


شب شد ، دوباره گریه ی یکریز تا به صبح


شب شد ، دوباره گریه ی یکریز تا به صبح
رویای از خیال تو لبریز تا به صبح

شیرین ! فغان تیشه ی فرهاد شد تمام
راحت برو به بستر پرویز تا به صبح

شب ها که پیر بلخ زمین گیر قونیه است
باشد دلش هوایی تبریز تا به صبح

با یاد چشم های تو عمرم به سر شود
از صبح زود تا شب و شب نیز تا به صبح

پایان شاعری ... بروم عاشقی کنم
شب شد ، دوباره گریه ی یکریز تا به صبح

شعر از سید محمد تولیت


یادش بخیر؛ لحظه ی اوّل: نگاه مان...


یادش بخیر؛ لحظه ی اوّل: نگاه مان
...
چشمان تو... و غمزه ی آغاز راه مان

با هم تمام قاعده ها را به هم زدیم
با عاشقی –همان روش دلبخواه مان
-

هر چند بی بهانه، ولی عاشقانه بود
آن بوسه های یکسره ی گاه گاه مان

مستی، جنون، نهایت یک دلسپردگی
افتاده بود یوسف مصری به چاه مان

یادش بخیر؛ وقت خداحافظی که شد،
گفتی: خدا بخیر کند؛ اشک و آه مان
...

شعر از سید محمد تولیت