اول روضه می‌رسد از راه


اول روضه می‌رسد از راه
قد بلند است و پرده‌ها کوتاه

آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماه

بچه‌ی هیأتم من و حساس
به دو چشم تو و به رنگ سیاه

مویت از زیر روسری پیداست
دخترِه ... ، لا اله الا الله!

به «ولا الضالین» دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمراه

چشمهایم زبان نمی‌فهمند
دین ندارد که مرد خاطرخواه

چای دارم می‌آورم آنور
خواهران عزیز! یا الله!

سینی چای داشت می‌لرزید
می‌رسیدم کنار تو ... ناگاه ـ

پا شدی و نسیم چادر تو
برد با خود دل مرا چون کاه

وای وقتی که شد زلیخایم
با یکی از برادران همراه

یوسفی در خیال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه

«زاغکی قالب پنیری دید»
و چه راحت گرفت از او روباه

می گریزد و می رود آهو
می‌کشم من فقط برایش آه

آی دنیا ! همیشه خرمایت
بر نخیل است و دست ما کوتاه

شعر از قاسم صرافان


کسی هست یعنی که از راز تو سر در بیاره؟


کسی هست یعنی که از راز تو سر در بیاره؟
بیتی از نظم دو ابروی تو بهتر بیاره؟

دختر شاه پریون رو به یوسف که بدن
میشه حتما مث تو ،اگه یه دختر بیاره

تو چشات یه قطره اشکه، نه میوفته نه میره
می‌خواد انگاری که حرص عالمو در بیاره

در اومد از زیر روسری موهات، یه کم بشین
فرشچیان قلم موی نازکشو در بیاره

برای کشیدن حالت ابروات باید
که بگرده، یه قلم موی ظریف تر بیاره 

وقتی لبخند می‌شینه با شرم شرقی رو لبات
شیخ اشراقو میگم دوات و دفتر بیاره

بذاره نقطه‌ای مشکی روی صفحه‌ای ‌سفید
از دل خال تو راز خلقتو در بیاره

کاش میشد داوینچی برگرده و پهلوی مسیح
ملکوت چشماتو به شام آخر بیاره

میکلانژ برای تندیس تو، خوش تراش من
فقط از کوه المپ می تونه مرمر بیاره!

تو باید تنها باشی، اونی که بخواد بگیردت
با کدوم قباله محشرو به محضر بیاره؟

فکر کنم فرشته هم دلش داره پر میکشه
که بشه یه شب برای بالشت پر بیاره

کی داره آب می‌زنه کوچه رو پیش قدمات؟
آب چیه! بهش بگید گلاب قمصر بیاره

وای اگه زلفو یه روز دست نسیم بدی، ببین
چه دماری از دلای شاعرا در بیاره

شعر از فاسم صرافان


گوشه‌ی ابرو که با چشمت تبانی می‌کند


گوشه‌ی ابرو که با چشمت تبانی می‌کند
این دل خاموش را آتش فشانی می‌کند

عاشقت نصف جهان هستند، اما آخرش
لهجه‌ات آن نصفه را هم اصفهانی می‌کند

چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر
حبه قندی مثل تو شیرین زبانی می‌کند

گاه می‌خواهد قلم در شعر تصویرت کند
عفو کن او را اگر گاهی جوانی می‌کند

روی زردی دارم اما کس نمی‌داند درست
آنچه با من عطر شالی ارغوانی می‌کند

عاشق چشمت شدم، فرقی ندارد بعد از این
مهربانی می‌کند، نامهربانی می‌کند

ماه من! شعرم زمینی بود اما آخرش
عشق تو یک روز ما را آسمانی می‌کند

شعر از قاسم صرافان


یک غزل از کتاب "هـ دو چشم" مجموعه شعرهای عاشقانه و آزاد قاسم صرافان

قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است

 

قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است
بلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟

عجب گلــــی زده‌ای بـــاز گوشـــه‌ی مـویت
تو ای همیشه برنده ! شماره‌ات چند است؟

بــــه تــــوپ گـرد دلـــم بــاز دست رد نزنی
مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است

همین که می‌زنی‌اَش مثل بید می‌لرزم
کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟

نگاه مست تــو تبلیغ آب انگور است
لبت نشان تجاری شرکت قند است

بِ ... بِ ... ببین کـــه زبــانم دوبــاره بند آمد
زی... زی... زی... زیرِسر برق آن گلوبند است

نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو
شبیه برف سفیدی که بر دماوند است

دوبـــاره شاعر «جغرافیَ» ت شدم، آخر
گلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده ست

چرا اهالــی این شهر عـــاشقت نشونــد ؟
چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است

به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند
نگاه تو پی یک صید آبرومند است

هزار «قیصر» و «قاسم» فدای چشمانت
بِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟

نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جَلدی است
اگر چه مــی‌پرد امــا همیشه پابند است

نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد
و گفت: روزی عشاق با خداوند است

رسیـــدی و غــزلـــم را دوبـــاره دود  گرفت
نترس – آه کسی نیست - دود اسپند است...

شعر از قاسم صرافان


حتی میان این همه زیبای بندری


حتی میان این همه زیبای بندری
بانوی خوب قشم تو یک چیز دیگری

اینجا همیشه منظره بر عکس قصه‌هاست
دریا پر از مسافر و ساحل پر از پری

از چشم من تکی تو، ولی خوش قیافه‌اند
این دختران سبزه هم از چشم خواهری

حس می‌کنم دوباره تو را، یا من آنورم
یا اینکه تو گذشته‌ای از آب و اینوری

بین من و جزیره گرمی که شهر توست
مانند خواب از سر امواج می‌پری

تا پلک می‌زنم به هم از راه می‌رسی
تا پلک می‌زنی به هم از حال می‌بری

خالت سیاه تر شده بر روی گونه‌هات
ماهت قشنگ تر شده در قاب روسری

من «یا لطیف» گفتم و با من نسیم گفت
با دیدن شکوه تو ـ «الله اکبر»ی

در پای تو مگر صدف از خاک بر نخاست
بیخود نگفته‌ام به تو بانو که محشری

اشعار من اگر تو بخوانی شنیدنی است
زیبای من بخوان همه را که تو از بری...

شعر از قاسم صرافان