کجـــای کوچــــه ی ما گیر کرده آمدنت

 

کجـــای کوچــــه ی ما گیر کرده آمدنت
که روی پله ی در زنگ خورده در زدنــت

کجای «می رسی از ... » لنگ می زند آیا
که دیگر از نفـــــــس افتاده رقــص پیرهنت

و بـــــوی نســــــترن روی پلـــــه ها دارد
مچـاله می شود آرام در « خدای ﻤﻧ » ت

و پـــــای پـنجـره از بودن تو خــــالی مـاند
همیشه « مـی گذرد » ایستاده در بدنت

همیشه می گذرد ... آه بـعد از آن دیـگر
نریخت توی اتاق از دریچـــــه بــــوی تنت

« دوباره گم شــده ای در مداد خردلی ام »
هنوز تــوی هوا ایـــــستاده این سخـــــنت

دقــیقه های « تو می آیی از ... » نمی آیند
کـه تـــــــوی کوچـــــه بپیچد صدای در زدنت

شعر از حسین جلال پور

 

روی طناب‎های جهان رقص می‎كند

 

روی طناب‎های جهان رقص می‎كند
پیراهنی كـه باد در آن رقص می‎كند

پیراهنی كه بوی تو می‎ریزد از تنش
در فكر دختران جــوان رقص می‎كند

همپای“شایدآمده‎ای”؟!“شایدآمدی!!”‏
مردی تمام شب نگران رقص می‎كند

در كــــوچـــه‎ها صدای مــرا دار می‎زنند
می‎خواهمت”بدون تكان رقص می‎كند

می-می‎رسی،نمی‎ررسی هی قدم زدند
با لكنتـی كـــه روی زبان رقص مـــــی‎كند

پیراهنی كه در تن باد است مال كیست؟!”‏
با این سؤال گیـــــج، جهــــان رقص می‎كند

روح مسافری كه از این شهررفته‎است
در كوپـــه‎ای بدون نشــان رقص می‎كند

حالا سفــــر حوالـــی آن ایستگاه پرت
در دست‎های بی‎چمدان رقص می‎كند

شعر از حسین جلال پور

 

دیوانه‌ی زنجیرهایم بود مردی که در من خواب خود را دید


دیوانه‌ی زنجیرهایم بود مردی که در من خواب خود را دید
مردی که در من راه را گم کرد آن سوی شب مهتاب خود را دید

مهتاب گفتم ماه من برگشت از پلّه‌های شعر بالا رفت
روی همین بیتی که می‌بینید تصویر در مرداب خود را دید

تصویرهای ماه در دستم با پلّه‌ها رفتیم بالاتر
آنی که در من راهی او بود آینده‌ی بی‌تاب خود را دید

[جنگل درون شاخه‌اش پوسید جوی حقیری در کنارش بود
دریا کنار برکه‌ای خشکید در خواب‌هایش آب خود را دید]

پشت قدم‌هایم خودم بودم روی قدم‌هایم خودم بودم
پیش از قدم‌هایم کسی ماندو با من خودِ نایاب خود را دید

یادت می‌آیم تا کنار در من می‌نشینم روبه‌رویم بود
عکسی که از من برنمی‌داری در جستجویش قاب خود را دید

از پای بی‌راهم کسی آمد در پای بی‌راهم کسی برگشت
رویای من هی گیج می‌خوردو در دست‌هایش تاب خود را دید

روی تنم آهسته بالا رفت هی لیز خورد آرام تا پایین
چشمی که از من برنمی‌داری ماهی شد و قلّاب خود را دید

در کافه‌ای از خود جدا می‌شد یک تکّه سمت بعد راه افتاد
یک تکّه‌اش جا ماند تنها شد آن دورتر پرتاب خود را دید

ردّ ولیّ عصر غمگینی‌ست بین درختانی که می‌میرند
می‌رفت پای بی‌سرانجامی دریا شدو گرداب خود را دید

ما را بگیر ای شاخه‌ی محکم! حالا که جنگل در خودت داری
پیچید در خود غرق شد دریا در برکه و تالابْ خود را دید

شعر از حسین جلال پور


این غزل را نوشتیم با هم این صدا را کشیدیم در خود


این غزل را نوشتیم با هم این صدا را کشیدیم در خود
بعد مثل دوتا حجم درهم «بعدها» را کشیدیم در خود

بعد یک حجم گسترده‌ای شد بعد دیوار شد نرده‌ای شد
بعد آرام روی زمین ریخت نرده‌ها را کشیدیم در خود

با تو می‌رفت آن ریل خوشبخت به من آشفتگی‌ها می‌آمد
با تو می‌رفت با من می‌آمد هر دو با را کشیدیم در خود

ما دوتا خواب آشفته بودیم هیچ چشمی نشد جایمان که
بسته بودند ما را به دنیا هیچ‌جا را کشیدیم در خود

ما دو تا جنگل سبز بودیم رشد دادند در ما قفس را
می‌رسیدیم به بال بسته هرکجا را کشیدیم در خود

تو تو را می‌شناسد همین‌که «قبل» می‌آید و می‌نشیند
تو می‌افتد به یاد تو وقتی ردپا را کشیدیم در خود

«تو حسینی؟» صدا دوووور می‌شد «تو ندایی؟» صدا گریه می‌کرد
حلقه زد در هوا ایستادو آن هوا را کشیدیم در خود

ما دو تا خواب بی‌رحم بودیم رختخواب من این‌جا تو اینجا
رویمان را گرفتند آرام خواب‌ها را کشیدیم در خود

ما دوتا جنگل کور بودیم حسمان زیر هر برگ گم بود
ریشه‌هامان زد از آب بیرون ارّه‌ها را کشیدیم در خود

«بعد» را می‌توانم بفهمم سایه‌ای بود در سایه گم شد
درد می‌کرد «بعد از تو» دردِ بی‌دوا را کشیدیم در خود

شعر از  حسین جلال پور


تلفن می‌زند مرا به خودم درد، دور از تو روی جایم بود


تلفن می‌زند مرا به خودم درد، دور از تو روی جایم بود
می‌شنیدم از آن‌ورِ گوشی یک نفر را که در صدایم بود

مثل یک درد توی تلویزیون مثل یک خستگی کنار تنیس
مثل یک غصه در ته کلمه چشم‌های تو در هوایم بود

توی این رختخواب تکراری وسط شعرهام بیداری‌ست
واقعاً چشم‌هات لامصب واقعاً معضلی برایم بود

زندگی مثل یک تن لش شد رفت لای پتو، لباس، کتاب
چند روز از خودم زدم بیرون عشق هر گام زیر پایم بود

مثل یک درد از تو دور شدم راه من رفت رفت تا گم شد
من ولی درد می‌کنم بی تو من ولی غصه در دوایم بود

بغلت کردم این بغل حالا مثل وقتی که با توام خوبم
بغلت کردم و تنت بعداً چقدر در لباس‌هایم بود

طعم یاد گسش ته کوچه زیر یک بوسه در لبم می‌سوخت
طعم او با صدای لعنتی‌اش سال‌ها در دهان وایم بود

زنگ خوردم کنار این تلفن تق تق… از پشت در می‌آید تو
در تنم روی مبل خوابیده پیرمردی که در عصایم بود

شعر از حسین جلال پور