زندگی یعنی بمیری در هوای یک نفر

 

زندگی یعنی بمیری در هوای یک نفر
مرده باشی، جان بگیری با صدای یک نفر

عمر اگر بسیار باشد، عمر اگر کم؛ هرچه هست
محض لبخند یکی باشی، فدای یک نفر

عاشقانه -هر چه داری لابلای شعرهات
گفته باشی از همان اول برای یک نفر

قصه ی تلخی است اما گاه جاری می شود
اشکهای صد نفر با اشک های یک نفر

آخر این قصه خواهی دید خیل عاشقان
جان نمی بازند جز در ماجرای یک نفر

عشق جز این نیست، جز این نیست، جز این نیست عشق
عشق یعنی این و جز این نیست های یک نفر

شعر از جواد شیخ الاسلامی

 

ای تو پریشان کرده خاطر را !

 

ای تو پریشان کرده خاطر را !
آرام کن این جانِ شاعر را...

دیدارمان فصلی است؟ یا انگار
دل داده ام مرغ مهاجر را؟

ما در کنار هم چرا دوریم؟
باور مکن لفظ مجاور را

ما همسفر بودیم و تو یک شب
ناخواه کشتی یک مسافر را

در آن سفر من نیز میدیدم
در چشم های تو مناظر را

ای آنکه تقدیمِ شما کرده است
ناشاعری ابیات حاضر را،

یک روز در وصف تو خواهم گفت
زیباترین شعر معاصر را

شعر از جواد شیخ الاسلامی

 

مثل سقفی سالخورده کز در و دیوار خسته

 

مثل سقفی سالخورده کز در و دیوار خسته
خسته ام ای یار خسته...خسته ام ای یار خسته...

شمسم و ماهم...ولی هان! نازنین! از تو چه پنهان؟
«شمس»ی از دیوار نالان... «ماه»ی از انبار خسته...

زنده ی در گور باشیم... دور از هم کور باشیم...
تا کجا مجبور باشیم؟ من که از اجبار خسته...

-من که دیگر... «کم میاور... تاج این سر! کم میاور...
سِرّ و سرور! کم میاور...گرچه که که انگار خسته...

پیش از این تو کوه بودی...جسم بودم، روح بودی...
کشتی من! نوح بودی...» -نوحِ تو این بار خسته...

خسته ام من، خسته ام من، خسته ام من، خسته ام من
خسته ام من، خسته ام من، خسته ام... صدبار خسته...

مثل سقفی سالخورده کز در و دیوار خسته
خسته ام ای یار خسته...خسته ام... بسیار خسته

شعر از جواد شیخ الاسلامی