مثل سقفی سالخورده کز در و دیوار خسته
خسته ام ای یار خسته...خسته ام ای یار خسته...

شمسم و ماهم...ولی هان! نازنین! از تو چه پنهان؟
«شمس»ی از دیوار نالان... «ماه»ی از انبار خسته...

زنده ی در گور باشیم... دور از هم کور باشیم...
تا کجا مجبور باشیم؟ من که از اجبار خسته...

-من که دیگر... «کم میاور... تاج این سر! کم میاور...
سِرّ و سرور! کم میاور...گرچه که که انگار خسته...

پیش از این تو کوه بودی...جسم بودم، روح بودی...
کشتی من! نوح بودی...» -نوحِ تو این بار خسته...

خسته ام من، خسته ام من، خسته ام من، خسته ام من
خسته ام من، خسته ام من، خسته ام... صدبار خسته...

مثل سقفی سالخورده کز در و دیوار خسته
خسته ام ای یار خسته...خسته ام... بسیار خسته

شعر از جواد شیخ الاسلامی