بندر به بندر با خودم پهلو نمي گيرم، لنگر به لنگر مي کشم بر سينه طوفان را

 

بندر به بندر با خودم پهلو نمي گيرم،
لنگر به لنگر مي کشم بر سينه طوفان را
کشتي به کشتي توي اقيانوس مي غرقي،
اين ناخداي خسته ي سر در گريبان را

از لابلاي حرف هايم مي کشي بيرون،
ديوان به ديوان، شمس مي ريزد در آغوشت
من احتمال حافظم در مستي شيراز،
من اعتبار سعدي ام، نثر گلستان را

الکل به الکل از سر خيام مي افتم،
شرجي به شرجي بر تن بوشهر مي چسبم
خرما به خرما مي پزم در داغ تابستان،
دارم به بازي مي کشانم پاي هذيان را

من قهوه اي شيرين که توي کافه اي تلخم،
من کافه اي غمگين ميان دود سيگارم
من هرزه اي بعد از دو ساعت پاره در تختم،
من التماس مادري توي خيابان را

حتي تو را در گرد و خاکي مختصر دارم،
حتي تو را در سرفه هاي خشک و تر دارم
گاهي تو را قليان به قليان دود مي بينم،
گاهي ترافيک نچسب شهر تهران را

من يک گروه وحشي تکفيري ام در تو،
من سرزميني کاملا اشغالي ام خانم
من کشوري با احتمال بارش بمبم،
بايد تو هم با من بسنجي عمق بحران را

من، دوست دارد دست بردن زير ِ پيراهن،
يا دوست داري التماس دست از دامن
دارم تماشا مي کنم آبادي ات را زن،
داري تماشا مي کني يک مرد ويران را

شعر از ناصر نديمي

 

خسته ام از خودم،خدا، از تو،خسته از حرف های تکراری


خسته ام از خودم،خدا، از تو،خسته از حرف های تکراری
از همین لحظه های سَر در گُم،لحظه های بَدِ خود آزاری

در خیابان قدم زدن تا صبح،شعرهای دَری وَری خواندن
بغض های نشسته را خوردن،خنده های کثیفِ اجباری

حوصله، واژه ی قشنگی نیست،حوصله،یک عبوسِ بد شکل ست
حوصله، سَر که می رود بد نیست،از خودت چند قطره برداری

از خیابان به کوچه می پیچم،دست هایی که جیب کم دارند
با خودم فکر می شَوم در هیچ،از سَرِ طعنه های بیعاری

فرعیِ یک هزار و سیصد و...چند،چند فرعی به خانه می افتم
می تکانم لباسهایم را ، تکیه تا می دهم به دیواری

می رسم خانه خسته تر از قبل،خانه در معرض میانسالی ست
چند تا شعرِ نصفِ نیمه و ...بَعد،شعرها پاره تووی انباری

باز هم خستگی ،خیابان ،کوفت/واژه هایی که در سَرَم هستند
فکرِ تصمیمِ بهتری شاید،با کَسی یک قرار بگذاری

یک کَسی مثل یک نفر دیگر،یک کَسی از خودت کمی بهتر
تووی یک کافه ی پلاسیده،با صدای جواد یَساری!

قهوه ای می خوری و می خندیم،قهوه ی بی شِکَر کمی تلخ ست
قهوه هم بی پدر گران شده است،قحبه جان،از خدا خبر داری؟!

خانمِ با کلاس من رفتم،کافه با این قرار بدبختی ست
دست در جیب می رود هر روز،تووی این روزهای بیکاری

می روم خانه با خودم قهرم،لِه شده، روی تخت می افتم
مثل یک سیبِ کِرم، خورده شده،تووی آغوشِ خسته ی گاری

خسته ام یک بلیط کم دارم،تا خودم را به یک سفر ببرم
یک سفر، بی دلیل و بی منطق،یک سفر با دو ضربه ی کاری!

شعر از ناصر ندیمی


این مادر خوب خیابانی،حالی شبیه حال من دارد


این مادر خوب خیابانی،حالی شبیه حال من دارد
هر روز می افتد به جان شهر،با شهر جنگ تن به تن دارد

زن/سینه مالامال اندوه است،یک سینه ی خوش فرم امروزی
این روزها هر شاعری قطعا،چشمی به چاک پیرهن دارد !

من شاعر یک لاقبایی که؛در کوچه های شهر می لولد
آقا به من چه خواهرت خوب است،این شاعر خوشبخت زن دارد !

زن با خودش هر روز درگیر است،زن با خودش هر شب کتک کاری
این سفره نان می خواهد و یک مرد،هر شب که قصد زن شدن دارد

هر شب کتک کاری است در مغزم،با شعرهایی که نمی گویم
باور نمی کردم ولی انگار،این شعر هم دست بزن دارد !

زن/مطلقا ممنوع بی دینی،من/چای سرد تووی یک سینی
زن/کوه،بر دوشی که می بینی،یک تیشه دست کوهکن دارد

تووی خیابان بی خدا بهتر،گاهی حجابت را رعایت کن
از این خدا خیری نخواهی دید،وقتی خدا طعم لجن دارد

حال بدی دارم که می فهمی،حالی شبیه مادری هرزه
این روزها این شاعر بدبخت،قصد خرید یک کفن دارد...

شعر از ناصر ندیمی


تا مرجع تقلید شود حضرت بلبل


تا مرجع تقلید شود حضرت بلبل
در دستِ من بی سرو پا چند بغل گُل

من معتقدم با تو کسی دوست ندارد
حتی بفرستد صلواتی به توکل

حیوان بدی بوده پدر جد همین مَرد
هر چند که آدم شده در سیر تکامل

آدم شده ، اما به چه شکلی ؟! پدر من
یک مَردِ شُل و وِل شده،بی فایده در کُل

این دسته گل بی تو پلاسیده گواه ست
در خانه ی ما چیز بدی نیست تحمل

زنها که در این شهر مرا دوست ندارند
باید به تجاوز برسم یا به توسل

من عاشق یک مَرد شدم،عشق که بد نیست
با عشق اگر داشته باشیم تعامل

بی وقفه دهانم متبرک شده با فحش
لاجرعه بدور سَرِ من هاله ی الکل

می افتم و پا می شوم،انگار نه انگار
هذیان مکرر شده در دور تسلسل

***

حالا منم و ذهن به شدت مترقی
حالا منم و فحش و خداوند و تقابل

نه هیچکسی نیست که"من" داشته باشد
یک مُشت غزل در سَرِ "من" تحت تکفل

با حضرت این شعر به هذیان که رسیدم
باید به "تهوع" برسم در بغل "پُل" !

من منتظر خودکشیِ بی هیجانم
شاید که به حافظ بِکِشَم دست تفال

شعر از ناصر ندیمی


این روزها حس بدی با دوستان دارم



این روزها حس بدی با دوستان دارم
با دوستانم حالتی"دامن کِشان" دارم

در من کسی افتاده مثل "من نمی فهمم" !
یا حرف های مبهمی تووی دهان دارم !

یک جنگ اغلب نامقدس یا مقدس تر
با دشمنان فرضی ِ این داستان دارم

این داستان چیزی ندارد جز همین شاعر
یک ناصر دلواپس ِ نامهربان دارم

یک چند وقتی می شود با فحش می خوابم
حتی مرتب میلِ به زخم زبان دارم

تا ظهر می خوابم که شب بیدار بنشینم
چون تووی دنیای مجازی میهمان دارم

یک مشت آدم که نمی بینم،-همین خوب است-
گاهی خودم مهمانم و یک میزبان دارم

فردای شبهای سگی از رووی بیکاری
تووی خیابان گوشه ی چشمی به نان دارم

گاهی شدیدا" گوشه ی چشمم به بعضی هاست
گاهی شدیدا" مشکل جا و مکان دارم

یک جنگ خیلی تن به تن،با او که آن بالاست
درکی مزخرف،از کسی در آسمان دارم!

اصلن سیاسی نیستم،اهل دموکراسی
نه مشکلی با شرق تا غرب جهان دارم

من حزب بادم/دست کم حزب سر و سینه
بنده اصولن اشتیاقِ گفتمان دارم

با الکل بالای صد در صد نمی مستم
گاهی فقط هنگام خوابیدن تکان دارم!

این روزها قلبا" ارادتمند خیامم
اما به جای کوزه،رسما"،استکان دارم

چیز زیادی در بساطم نیست،غیر از این
باور کنی یا نه؟!فقط،یک ذره"جان" دارم

شعر از ناصر ندیمی