هزاران بار دل بردی ولی پس دادی از این دست


هزاران بار دل بردی ولی پس دادی از این دست
کسی جز تو ندارد هوش و استعدادی از این دست

لبت آبستن بوسه ست، بگشایش و دنیا را
به حیرت وا بدار از خلق رستم زادی* از این دست

فرو می ریزم از عشقت ، به پا می خیزم از شوقت
فقط حافظ به خود دیده خراب آبادی از این دست

گدا و شاه و سرباز و وزیر و صوفی و شاعر
هزاران کشته داری در حد افرادی از این دست

بدون عقد آغوشم حلالت ، شیر مادر وار
فقط در عشق پیدا می کنی دامادی از این دست

پریشان کرده باد دامنت گیسوی گیتی را
به ندرت می وزد در دار دنیا بادی از این دست

شعر از مرتضی خدایگان


جنون زلف هایت برده از من باز، بازی را

 

جنون زلف هایت برده از من باز، بازی را
بیا پایان بده مردانه این گیسو درازی را

بکش ابرو، بزن چاقو، بده مرهم، خدایی کن
به شدت دوست دارم این مدل بنده نوازی را

تمام پاره خط های تنم را قطع کن با وصل
بر اندازیم این قانون خط های موازی را

فقط تو می توانی قاتل یک شهر باشی، بعد
به یک لبخند برداری کلاه هر چه قاضی را

بیا با اتحادی مزدوج حل شو در آغوشم
که از بنیاد برداریم اضلاع ریاضی را

دهان دائم الخمرِ خُمت را بسته تر کن باز
بیا از رو ببر یکجا، زکریاهای رازی را

شعر از مرتضی خدایگان


هزاران بار دل بردی ولی پس دادی از این دست


هزاران بار دل بردی ولی پس دادی از این دست
کسی جز تو ندارد هوش و استعدادی از این دست

لبت آبستن بوسه ست، بگشایش و دنیا را
به حیرت وا بدار از خلق رستم زادی* از این دست

فرو می ریزم از عشقت ، به پا می خیزم از شوقت
فقط حافظ به خود دیده خراب آبادی از این دست

گدا و شاه و سرباز و وزیر و صوفی و شاعر
هزاران کشته داری در حد افرادی از این دست

بدون عقد آغوشم حلالت ، شیر مادر وار
فقط در عشق پیدا می کنی دامادی از این دست

پریشان کرده باد دامنت گیسوی گیتی را
به ندرت می وزد در دار دنیا بادی از این دست

شعر از مرتضی خدایگان