هر روز می روم به مسیری که دیدمت

 

هر روز می روم به مسیری که دیدمت
جایی که عاشقانه به جانم خریدمت

جایی که دیدم ای گل زیبا شکفته ای
اما برای اینکه بمانی نچیدمت

یادم نرفته است که چشمان خسته ام
افتاده در نگاه تو بود و ندیدمت

یعنی ندیدم آمده باشی برای من
اما به چشم آمده ها می کشیدمت

گر من خدات میشدم ای نازنین من
این  گونه با  وقار  نمی آفریدمت

حتی به جای این که بچینم تو را ز خاک
یک عمر عاشقانه  فقط  پروریدمت

دیوانه ام که با همه ی بی وفائیت
سی سال می نوشتمت و می شنیدمت

آری برای اینکه بدانی چه میکشم
هر روز می روم به مسیری که دیدمت

شعر از فرامرز عرب عامری

اینجــا به دل سپردن من گیر داده اند


اینجــا به دل سپردن من گیر داده اند
مشتی اجل به بردن من گیر داده اند

اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب
اما بـــه آب خوردن من گیـــــر  داده اند

مانند شمع در غم تو آب می شوم
مردم به فرم مردن من گیر داده اند

چشم انتظار دست تو اصلا نمی شوم
وقتـــی به شال گردن من گیر داده اند

در شهر،حس و حال برادر کشی پُر است
گرگان بـــه جامـــه ی تن من گیـر داده اند

دامن زدم به خون که بدست آورم تو را
این دست ها به دامن من گیـر داده اند

گر پا دهد برای تو سر نیز می دهم
اینجا به دل سپردن من گیر داده اند

شعر از فرامرز عرب عامری


ديگر تو را ميان غزل گم نمي كنم


ديگر تو را ميان غزل گم نمي كنم
 تا دارمت نگاه به مردم نمي كنم

در گير و دار تلخ رسيدن به عشق
حتي به جان خويش ترحم نمي كنم

اين فصل پا به ماه غمي ژرف گونه بود
هرگز به اين بهار تبسم نمي كنم

من در بهشت عشق تو آدم شدم، ولي
خود را خراب خوردن گندم نمي كنم

اي بهترين بهانه براي نمردنم
ديگر تو را ميان غزل گم نمي كنم

شعر از فرامرز عرب عامری


در روز هاي خــوب و اوج آشنايـي


در روز هاي خــوب و اوج آشنايـي
دستي تـكان دادي به مفهوم جـدايي

دستي كـه عمري سرپناه شانه‌ام بود
حالا تـكان مي‌خورد با صـد بي‌وفـايي

هـر چنـد ديوار ظريفي بينمـان بـود
آن‌هـم به عشـق روزهـاي روشنايي

وقتي تكان مي‌خـورد دستانت بـرايم
پنـداشتـم ديـوار ها را مــي‌زدايــي

نيلـوفـر زيباي مـن ! هـرجا كـه باشي
از چشـم‌ هاي خسته‌ام دل مـي‌ربايي

پشت نگاهت آب پاشيدم شب و روز
تنهـا بـراي دلخـوشي دل مـي‌ربايـي

شعر از فرامرز عرب عامری


بیــا گناه ندارد بــه هم نگاه کنیم


بیــا گناه ندارد بــه هم نگاه کنیم
و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم !

نگاه و بــوسه و لبخند اگــر گناه بود
بیا که نامه‌ی اعمال خود سیاه کنیم

بیا به نیم نگاهی و خنده‌ای و لبی
تمــــام آخرت خویش را تبـــاه کنیم

به شور و شادی و شوق و ترانه تن بدهیم
و بار کــــوه غـــــم از شور عشق کاه کنیم

و خوش‌خوریم و خوش‌بگذریم و خوش باشیم
و تف بـه صورت انواع شیـــخ و شـــاه کنیم !

و زنده‌زنده در آغــوش هــــم کباب شویم
و هرچه خنده به فرهنگ مرده‌خواه کنیم

برای سرخوشی لحظه‌هات هم که شده است
بیــــا  گنــــاه ندارد  بـــــه هـــــــم نگــــاه کنیم

شعر از فرامرز عرب عامری