از چهـار سـمـت، گریـه، بسته راهِ من
از چهـار سـمـت، گریـه، بسته راهِ من
مــگـذر از پـلِ شــکســتـه ی نــگـاهِ مـن
زاده بـاز هـم مـسـیـحِ مـُرده ای، دریغ!
وقـتِ ســنــگـسـارِ روحِ پـا بـه مـاهِ مـن
"هر کسی بدین سرا ..."، بگو که بگذرد
رنگِ نــان بـه خـود نـدیـده خـانـقـاهِ مـن
غیر مـیـلـه هایِ سرد و خیسِ این قفس
شـانـه ای دگــر نـمـانـده تـکـیه گـاهِ مـن
مــن تـمـامِ شــب دویـده ام ، ولــی فـراق
از تو زودتر، شکفـته در پگـاهِ مـن ...
بــوسه یِ پلنگ و زخمِ بی زوالِ مرگ
برف، برف، برف و... دیر کرده ماهِ من
شعر از سید عبدالحمید ضیایی