تا ز شراب نور شد مست دل شکسته ام


تا ز شراب نور شد مست دل شکسته ام
در به ورود اهرمن بست دل شکسته ام

حسن شکوفه می کند پای هزار شاخه گل
تا که به عشق می دهد دست دل شکسته ام

درد کهن به جام من ریخت و از ظلام تن
شکر خدا به تازگی رست دل شکسته ام

آفت اگر به او رسد مرگ به آرزو رسد
هر که به عشق طعنه زد خست دل شکسته ام

رهگذرا نگاه کن این که قدم نهی بر آن
برگ خزان رسیده نی ، هست دل شکسته ام

شعر از عباس خوش عمل کاشانی



عشق تا پنجره وا کرد به روی دل من


عشق تا پنجره وا کرد به روی دل من
عطر صدخاطره گل کرد به بوی دل من

به نمازی شرف آموز ســــحر قامت بست
تا شد از چشمه ی خورشید وضوی دل من

پــا به پـــــای همه رنــــدان خمــــار آلوده
عشقِ سرمست شد آواره ی کوی دل من

چشمه در چشمه سفر کرد و به دریـــا پیوست
مـــاهــــی شیشـــــه ای آینـــه پـــــوی دل من

سجده بر برگ گلی کرد و پیمبر خـــو شــد
خضر فرخنـــده پــــی وسوسه شوی دل من

پرده در پرده غزلجوش و غزل پیوند است
نازنین فاختــــه ی نــــادره گوی دل من

به جز از شمع که روشنگــــر بزم ازلی است
کس ندارد خبر از رازمگــــوی دل من

نـــــور پــــــاداش صمیمیت پوپکهایی است
که پر و بال گشودند به ســـوی دل من

شعر از عباس خوش عمل کاشانی