صبح باراني ات بخير!آقا! يارِ دلمرده ي سحرخيزم

 

صبح باراني ات بخير!آقا!
يارِ دلمرده ي سحرخيزم
پا شو از پنجره ببين امسال
به چه روزي نشسته پاييزم

نان و چاي و سکوت آماده ست
گوشِ من هم به توست،راحت باش
غم پرستم خودت که مي داني
عاشق قصّه ي غم انگيزم

از چه مرزي گذشته کابوسَت
از چه راهي رسيده تا رؤيا
من چه حالي شدم که بي پروا
روبه رويِ تو اشک مي ريزم

مشت بر شيشه ها بزن با خشم
پشت کن هي به زندگيِ خودت
تا در آن لحظه که حواست نيست
عاشقانه به تو بياويزم

دست من را بگير با قدرت
اين همان روزِ ظاهراً خوب است
فاتح قلّه هاي تاريکي
من هميشه ازعشق لبريزم

شعر از صنم میرزازاده نافع

رفتن به صفحه غزلهای صنم نافع

 

نگرانی برای ماهی ها ،نگرانی برای گلدانت

 

نگرانی برای ماهی ها ،نگرانی برای گلدانت
مدتی می شود که بُق کردی، در پس میله های زندانت

با خودت قهر کرده ای بیخود، لب به چیزی نمی زنی تا شب!
آرزویت شبیه مولاناست « کوه... آوارگی... بیابانت»*

پله های حیات غمگین را ، آب و جارو نمی کنی دیگر
عصر ها در محل نمی پیچد ، عطر نعناع و سیب قلیانت

فیلمهایت همیشه تکراریست ، نقش هایش به هم نمی آیند
می رسی تا جنونِ تنهایی ، باز هم در سکانس پایانت

در سکوت عرق فروشی ها ،یاد عشق قدیم می اُفتی
میز را می زنی به هم، مستی! خنجری می خورد به وجدانت

شهر سردت عجیب ناامن است، کوچه هایش دروغ میگویند
نگرانی برای آدمها ، نگرانی برای تهرانت

باز هم در شروع فصلی سرد* ، قصه ها واژگون تر از قبلند
زندگی ّ تو شاعرانه شده ،بوی غم می دهد زمستانت

شعر از صنم میرزازاده نافع

رفتن به صفحه غزل های صنم نافع

 

همه ی شهر من انگار به تو معتادند

 

همه ی شهر من انگار به تو معتادند
که فقط پیش خودت، منظره هایش شادند

مردمش لحظه ی خندیدن تو می رقصند
مردمش درد ندارند ، همه آزادند

نیستی! پنجره و شمع به خود می لرزند
دلخوشی های کمم توی مسیر بادند

داغ دیدند همه دخترکان بعد از تو
با تن لخت در آتشکده ها جان دادند

تو خودت بهتر از این قافیه ها می دانی
تو که بودی همگی بوی غزل می دادند

مانده بودی اگر اینجا به نگاهت سوگند
اتفاقات بد اینطور نمی افتادند !

شعر از صنم میرزازاده نافع