صبح باراني ات بخير!آقا!
يارِ دلمرده ي سحرخيزم
پا شو از پنجره ببين امسال
به چه روزي نشسته پاييزم

نان و چاي و سکوت آماده ست
گوشِ من هم به توست،راحت باش
غم پرستم خودت که مي داني
عاشق قصّه ي غم انگيزم

از چه مرزي گذشته کابوسَت
از چه راهي رسيده تا رؤيا
من چه حالي شدم که بي پروا
روبه رويِ تو اشک مي ريزم

مشت بر شيشه ها بزن با خشم
پشت کن هي به زندگيِ خودت
تا در آن لحظه که حواست نيست
عاشقانه به تو بياويزم

دست من را بگير با قدرت
اين همان روزِ ظاهراً خوب است
فاتح قلّه هاي تاريکي
من هميشه ازعشق لبريزم

شعر از صنم میرزازاده نافع

رفتن به صفحه غزلهای صنم نافع