وقتی نمی خواهیم می خواهند ما را

 

وقتی نمی خواهیم می خواهند ما را
انگار برعکس است اصلا کار دنیا

آخر کسی با چشم خود دید ه است یک بار
امواج بر خیزند از ساحل به دریا؟

این قصه تکراری ست مادر دست بردار
تا کی به خوردم می دهی ازماست برما؟

از دید آدم های دل مشغول و دل تنگ
فرقی ندارد آسمان اینجا و آنجا

حتی اگر ما جمعمان هم جمع باشد
هریک به نحوی باز هم هستیم تنها

دارا گلیم اش را کشید از آب بیرون
پا مال شد تنها در آخر سهم سارا

یک بار هم برخیز و پا بگذار درگود
با حرف هم چیزی عوض خواهد شد آیا؟

شعر از الهام دیداریان


آه از نهادم بر نمی خیزد،من مرده ام در آرزوهایم

 

آه از نهادم بر نمی خیزد،من مرده ام در آرزوهایم
من ساحلی هستم که یک عمراست،دل بسته ی امواج دریایم

تقدیر چون نامادری بی رحم،افسوس هایم را دوچندان کرد
ای کاش میشد رفت ،از اینجا، افتاده اما از رمق پایم

بیزار بیزارم از این دنیا،غم در دلم همواره پا برجاست
تکراری از امروز و دیروز است،صبح پر از اندوه فردایم

فرقی ندارد آسمان اینجا، با آسمان شهرهای دور
وقتی که دل تنگم ،که دلگیرم، وقتی پر از آیا و امایم

بیدارم اما خواب می بینم، خوابم ولی بیدار بیدارم
از بس که تنها مانده ام در خود،تلخ است دیگر طعم رویایم

شعر از الهام دیداریان

 

تن داده ام در این نبرد از پا بیفتم


تن داده ام در این نبرد از پا بیفتم
حتی اگر از چشم خیلی ها بیفتم

دیگر نمی خواهم برای با تو بودن
چون بختکی بر جانِ این دنیا بیفتم

وقتی نمی فهمد کسی گنجشکها را
زخمی بزن بر بالهایم تا بیفتم

تا سرنوشتِ ماه در دستانِ برکه ست
هی می پلنگم تا از این بالا بیفتم

ترسی نخواهم داشت از بازیِ تقدیر
از اینکه روزی امتحانم را بیفتم

اصلا چه فرقی می کند وقتی نباشی
بر روی پاهایم بمانم یا بیفتم

شعر از الهام دیداریان


برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را


 

برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را
تحمل می کنم هر جور باشد حرف مردم را

بدون عشق مردابی است این دنیا ... تصور کن
بگیری لحظه ای کوتاه از دریا تلاطم را

یکی دیگر خطا کرد و به پای ما نوشتی  حکم
بگو تا کی بپردازیم ما تاوان گندم را

اگر هر آن در این آتش بسوزم باز خواهم ساخت
خودم با دست خود آماده خواهم کرد هیزم را

دلم تنگ است هی پهلو به پهلو می شوم امشب
تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را

شعر از الهام دیداریان


با دلم سر سخت شو ... تا می توانی سخت تر


 

با دلم سر سخت شو ... تا می توانی سخت تر
- می شود دل کندنم با مهربانی سخت تر

من که می دانم خدا بی آنکه مبعوثم کند
دائما می گیرد از من امتحانی سخت تر

زندگی را باختم در این قمار اما هنوز
حاضرم حتا بپردازم زیانی سخت تر

هیچ فکرش را نمی کردم که بعد از رفتنت
بگذرند این لحظه ها آنی به آنی سخت تر

سخت بار آورده این دنیا مرا اما چه سود
می شود جان کندنم با سخت جانی سخت تر

آه ! می آورد رستم هم در این پیکار کم
پیش پایش بود اگر هر بار خوانی سخت تر

شعر از الهام دیداریان