عشق تو قضای آسمانست
وصل تو بقای جاودانست
آسیب غم تو در زمانه
دور از تو بلای ناگهانست
دستم نرسد همی به شادی
تا پای غم تو در میانست
در زاویههای چین زلفت
صد خردهی عشق در میانست
این قاعده گر چنین بماند
بنیاد خرابی جهانست
با حسن تو در نوالهی چرخ
رخسارهی ماه، استخوانست
وز عافیتی چنین مروج
در عشق تو عمر بس گرانست
با آنکه نشان نمیتوان داد
کز وصل تو در جهان نشانست
دل در غم انتظار خون شد
بیچاره هنوز در گمانست
گفتم که به تحفه پیش وعدش
جان مینهم ار سخن در آنست
دل گفت که بر در قبولش
هرچه آن نرود به دست جانست
کانجا سر سبز بیزر سرخ
چون سیم سیاه ناروانست
زر بایدت انوری وگر نیست
غم خور که همیشه رایگانست
بیمایه همی طلب کنی سود
زان گاهی سود و گه زیانست
شعر از انوری ابیوردی