بیار سرمه و بر چشم های ماه بکش

 

بیار سرمه و بر چشم های ماه بکش
دمی در آینه خود را ببین و آه بکش

بعید نیست به سوی تو قبله برگردد
تمام مجتهدان را به اشتباه بکش

***

همین که زنگ زدم /باز کن/ دو دستت را
مرا ازین همه باران به سرپناه بکش

به صرف بوسه ی لب سوز میهمانت را
کنار پنجره تا میز صبحگاه بکش_

که شعر سر کنم: "...ای زندگی منم که هنوز..."
که پیپ چاق کنم...بی اراده آه بکش!

پر است خانه ات از صبح و رنگ و طرّاحی
مرا سپید صدا کن ولی سیاه بکش

پر است سینه ام از حرف‌های ناگفته
به من نگاه کن و شعر پابه ماه بکش

تو را چنان غزلی تازه بر لب آوردم
مرا مجسّمه ای کن به کارگاه بکش

گل مرا بتراش و دل مرا بخراش
سپس به مسلخ دردآور گناه بکش

***

: "مرا ببوس..."...که چشمم به زندگی وا شد
مرا ببخش اگر...: "اشک من هویدا شد..."

***

درین مجسّمه از روح خویش جاری کن
بگیر دست مرا و به چارراه بکش

شعر از علیرضابدیع


١. وامی از فروغ فرخزاد
2. تصنیفی با ضجه های گل نراقی
3. تصنیفی با مویه های مرضیه


تا کی به تماشا سر بازار بمانم؟

 

تا کی به تماشا سر بازار بمانم؟
من حسن تو را چند خریدار بمانم؟

این پنجره را وا کن و آن آینه بشکن!
حیف است که در حسرت دیدار بمانم

یک لحظه نظربازی ما آه! سبب شد
یک عمر به آن لحظه وفادار بمانم

هم شوق تماشاست و هم شرم حضور است
سخت است که بگریزم و دشوار بمانم

مرغی شده‌ام جلد تو و قسمتم این است
هرجا بروم باز گرفتار بمانم

جز رنج سفر چیست در آزادی و پرواز؟
بگذار که کنج قفس این بار بمانم

ای بوسه‌ی هنگام وداعش! کمکم کن
چون غنچه‌ی گل رازنگهدار بمانم

شعر از مژگان عباسلو

 

يک نگاه ساده، بيش از اين هوايى نيستم

 

يک نگاه ساده، بيش از اين هوايى نيستم
در خودم غرقم، به فکر آشنایی نیستم

با توأم تا با منی پس با منی تا با توأم
مثل تو در قید و بندِ باوفایی نیستم

دوستت دارم... ولی بسیار از آن بیشتر
عاشقت هستم؟... نه! تا این حد فدایی نیستم !

تا که یادم بوده اهل خواهش چشم توأم
حال، با این وصف، پیدا کن کجایی نیستم !

شعرِ نازل دارم از سوی تو، تکفیرم نکن
تا ابد پیغمبرم، فکر خدایی نیستم

با تو آری، با تو نه، با تو چنان، با تو چنین
هیچ، در گیر و کش چون و چرایی نیستم

گرچه عمری آرزو کردم رها باشم، ولی
چون رهایی ربط دارد با جدایی... نیستم …

شعر از مهدی فرجی

 

پلک بر هم بزن، اين چشم اذان پخش کند

 

پلک بر هم بزن، اين چشم اذان پخش کند
اشهَدُ انّ ' تو' در کل جهان پخش کند

خنده بر لب بنشان، حالت لبخند تو را
بدهم 'حاج حسين و پسران' پخش کند

بغلم کن همه جا ! شهر حسودی بکند
چشم تو بین زنان تیر و کمان پخش کند

باد با موی تو هر لحظه تبانی کرده
راز ديوانگی ام را به جهان پخش کند

بشود فاشِ همه راز اشارات نظر!
قصه ی عشق مرا نامه رسان پخش کند

شعر من خوبترین شعر جهان است اگر
آنچه از روی تو دیده ست، زبان پخش کند

وصف زیبایی تو در همه ی ابیاتم
آبِ درياشده تا قطره چکان پخش کند

***

درد یعنی تو نباشي بغلم ناز کنی
راديو لحظه ای آواز بنان پخش کند

شعر از علی صفری

 

من حکم سنگسارم و اجرا نمی شوم

 

من حکم سنگسارم و اجرا نمی شوم
لبریز قطره هایم و دریا نمی شوم

یوسف ترین!دوباره تو را خواب دیده ام
دیدم صنم پرستم و زیبا نمی شوم

دیگر برای گفتن اینها زمان کم است
شب می روم،معطل فردا نمی شوم

تاریخ را عوض نکن و منتظر نمان
چون هیچ وقت فاتح دنیا نمی شوم

وقتی که تا همیشه نفس بند آمده
وقتی که در اسارت تن جا نمی شوم

حل کن مخدری که منم را درون چای
حل کن مرا که باز معما نمی شوم

تاریخ را عوض نکن و قهرمان نباش
یوسف ترین!دوباره زلیخا نمی شوم

حالم بد است باز بگو : خوب می شوی
می خواستم به خاطرت اما نمی شوم!

شعر از صنم نافع