هزار و یک شب غمگین گذشت و قهرمان بودی

 

هزار و یک شب غمگین گذشت و قهرمان بودی
شکوه شهرزاد قصه گو در داستان بودی

نگاهم رنگ خواهش داشت کودک وار، بی وقفه
برای سینه ی پر اضطرابم آشیان بودی

شدم قدیسه ای منقوش بر درب کلیساها
دو بال از شانه هایم رشد کرد و آسمان بودی

صدای داس در نیزارها آن لحظه می پیچید
که معنای بلوغ ساقه های نوجوان بودی

طبیعت سهم خود را می گرفت از معدن چشمم
تو اما جای فیروزه پی رنگین کمان بودی

...

گلی پژمرده در خاکم، غم تب ریز دارم شمس!
چه می شد در دل رگبرگ هایم جاودان بودی؟!

شعر از مریم انصاری فر

 

جز تو در آیینه اش مویی پریشانی نکرد


جز تو در آیینه اش مویی پریشانی نکرد
آنکه رو گرداند و اظهار پشیمانی نکرد

نیست قومی را پس از این لایق پیغمبری
هر که در پیش تو اسماعیل قربانی نکرد

آنچه چشمان تو با شعر معاصر می کند
ویس با دیوان فخرالدین گرگانی نکرد

با دلم زخم زبان های تو کاری کمتر از
خنجر افغاني و چاقوي زنجاني نكرد

آه ...بنیامین دل از این نابرادر ها ببر
یوسفت را جز حسد در چاه زندانی نکرد

آنچه را یک عمر می دیدیم خوشبختی نبود
زندگی چیزی به ما جز مرگ ارزانی نکرد

بی تو دیگری هد هدی حتی چنین بلقیس را
باز هم شایسته ی تخت سلیمانی نکرد

گاه كاخ آرزوهاي مرا در هم شكست
آنچه چشمان تو با من كرد ويراني نكرد .

شعر از بنیامین دیلم کتولی


هفتاد دستگاه پر از شور "چَه چَهم"


هفتاد دستگاه پر از شور "چَه چَهم"
من گوشه ی نگاه تو را وا نمی نهم

مثل قناری قفسی بسته ی توام
حتی تو هم رهام کنی....من نمی رهم

در گونه هات -فلسفه ی عشق ناگزیر-
من بوسه را به فلسفه ترجیح می دهم

همواره عشق و فلسفه می ریزد از لبت
گاهی چقدر عاقل و گاهی چه ابلهم

گفتم به جنگ فاصله ها می روم ولی
حالا علیه فاصله ها گرم له لهم

چون میوه های زودرس موسم تگرگ
قربانی گزند شد احساس ناگهم

انگشت اتهام زمینند خوشه ها
مادر ! پدر! نه ما...که شمایید متهم

"کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد"
ای نخل سربلندتر از دست کوتهم

شعر از رضا شیبانی اصل


از انزوای خویش به معنا رسیده ام


از انزوای خویش به معنا رسیده ام
من گَردم و به وسعت صحرا رسیده ام

بیهوده نیست زردی رخساره ام غزل!!
سیبم که در هوای تو اینجا رسیده ام

صدها گره به جان من افتاده است تا
چون نخلها به لذّت خرما رسیده ام

برفم که درکشاکش یک کوه سر بلند
آسیمه سر به چشمه ی گرما رسیده ام

چون رود در مسیر تکاپو نفس زنان
از قله های دور به دریا رسیده ام

شعر از رضا کرمی


هر روز می چینم دراین خانه ، این میز این گلدان و فنجان را


هر روز می چینم دراین خانه ، این میز این گلدان و فنجان را
پس می زنم این پرده ها را تا از پنجره فصل زمستان را...

من زندگی را دوست دارم که گل های گلدانم نمی میرند
شاید اگر روزی نبودی من ، این دلخوشی های کماکان را...

هر روز می چینم برای تو ، یک شاخه گل یک شاخه آرامش
وقتی تداعی می کنی در من آرامش دور ِ دبستان را

من دختر کوهم که زانوهام ، با هیچ بادی خم نخواهد شد
من در کنار دست های تو شرمنده خواهم کرد توفان را!

از مرزهای بسته ام رد شو ، خوشبختی ام را باتو باور کن
در دست هایت جابده امشب ، آهوی از هرجا گریزان را

شعر  از رویا باقری