از انزوای خویش به معنا رسیده ام
من گَردم و به وسعت صحرا رسیده ام

بیهوده نیست زردی رخساره ام غزل!!
سیبم که در هوای تو اینجا رسیده ام

صدها گره به جان من افتاده است تا
چون نخلها به لذّت خرما رسیده ام

برفم که درکشاکش یک کوه سر بلند
آسیمه سر به چشمه ی گرما رسیده ام

چون رود در مسیر تکاپو نفس زنان
از قله های دور به دریا رسیده ام

شعر از رضا کرمی