تا بر لبِ تو زمزمه ی عاشقانه هاست

 

تا بر لبِ تو زمزمه ی عاشقانه هاست
با من هوای غرق شدن در ترانه هاست

عاشق شدن چه حال غریبی ست،خوبِ من!
لرزیدنِ نگاه و دل و دست و شانه هاست!

بایک نگاهِ ساده دل از دست می دهم
دنیا همین معاشقه ی دام ودانه هاست !

باران دوباره برتنِ من بوسه می زَنَد
وقتی که چشمهای تو غرقِ نشانه هاس

تکرار ویاس، نقطه ِ پایانِ زندگی است
دنیا فضای تجربه ی نوبرانه هاست

دیگر برادرانه به چاهش میفکنید
یوسف، اسیرِ چاه زَنَخدانِ چانه هاست

اینجا غریبه نیست ، برایم سُخن بگو!
هنگامِ فاش کردنِ آن محرمانه هاست…!

شعر از یدالله گودرزی

 

بی تو در خلوت خود شب همه شب بیدارم


بی تو در خلوت خود شب همه شب بیدارم
آه… ای خفته که من چشم به راهت دارم

خانه ام ابری و چشمان تو همچون خورشید
چه کنم؟ دست خودم نیست اگر می بارم

کم برای من از این پنجره ها حرف بزن!
من بدون تو از این پنجره ها بیزارم

این که شیرین شده غم خوردن من نیست عجیب
که از اندوهِ نگاهی عسلی سرشارم

جان من هدیه ی ناچیزی ست تقدیم شما
گرچه در شأن شما نیست همین را دارم

کاش می شد که در این خانه شبی از شب ها
دست در دست تو ای خوبترین! بگذارم

من که تا عشق تو باقی ست زمینگیر توام
لااقل لطف کن از روی زمین بردارم!

شعر از یدالله گودرزی