اگر یک شب کنارش با دلِ آرام ننشینم

 

اگر یک شب کنارش با دلِ آرام ننشینم
مسکن های عالم هم نخواهد داد تسکینم

به چشمان ضعیفم عاشقی خاصیتی داده است
که آن چه دیگران در او نمی ببینند می بینم

نمی فهمند جز در تنگ ماهی های اقیانوس
که دور از چشم هایش من چرا این قدر غمگینم

تو مثل دشتی از گل های حسرت مهربان هستی
کنار چشمه هایت عصرها بابونه می چینم

چه عصری می شود! نان و پنیر و سبزیِ کوهی
من و تو، عطر چایی، بعد ......... بالینم

نمی خواهم به یادت باشم اما باز ... اما باز
نگاه آرزومندم ... سرِ از خواب، سنگینم...

شعر از پانته آ صفایی

 

امروز اگر آمیزه‌ی تنهایی و دردند

 

امروز اگر آمیزه‌ی تنهایی و دردند
یادت می آید،با تو چشمانم چه می کردند؟

در ذهن من منظومه ای در حال تشکیل است
سیاره های کوچکش دورِ تو می گردند

بی تو که خورشید تمام ماه ها هستی
شب های گرمِ نیمه‌ی مرداد هم سردند

مرداد گفتم..؟آه!..آری ماه خوبی بود!
ای کاش می شد روزهایش باز برگردند

اصلا نپرسیدی که شهریور چه با من کرد

شب های تاریکش به روز من چه آوردند

حالا مواظب باش چون پاییز هم گاهی
کاری ندارد برگ ها سبزند یا زردند

شعر از پانته آ صفائی

 

درخت‌ها همه عریان شدند، آبان شد


درخت‌ها همه عریان شدند، آبان شد
و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد

نیامدی و نچیدی انار سرخی را
که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد

نیامدی و ترک خورد سین? من و ... آه!
چقدر یک‌شبه یاقوت سرخ ارزان شد!

چقدر باغ پر از جعبه‌های میوه شد و
چقدر جعب? پر راهی خیابان شد!

چقدر چشم ‌به راهت نشستم و تو چقدر
گذشتن از من و رفتن برایت آسان شد!

چطور قصه‌ام اینقدر تلخ پایان یافت؟
چطور آنچه نمی‌خواستم شود، آن شد؟

انار سرخ سر شاخه خشک شد، افتاد
و گوش باغ پر از خند؟ کلاغان شد...

شعر از پانته آ صفایی بروجنی


 

در دست من بگذار آن دستان تنها را


دست در دست من بگذار آن دستان تنها را
در من بریز آشوب آن چشمان زیبا را

حیف است جای دیگری پهلو بگیری عشق!
پهلوی من پایین بیاور بادبان ها را

بی طاقتی های تو را آغوش وا کردم
مانند بندرها که توفان های دریا را

بر صخره های من بکوب اندوه هایت را
بر ماسه هایم گریه کن غم های دنیا را

اسم تو را بردم لبان تشنه ام خشکید
مثل دهان نیل وقتی اسم موسی را ...

پانته‌ آ صفایی



به چشم بستن و وا کردنی خزان آمد


به چشم بستن و وا کردنی خزان آمد
خزان به سادگیِ برف از آسمان آمد

نشست روی درختان، شکوفه ها یخ بست
نشست و اشک به چشمان باغبان آمد

و من سرم به هوای تو گرم بود و بلا
شبیه بهمنی از برف ناگهان آمد

تو زیر بهمنی از برف گم شدی ... (بعداً
برای بردن ساکت زنی جوان آمد)

چقدر زود درختان میوه خشکیدند !
چه زود موقع کوچ پرندگان آمد !

و ما که از دلمان آفتاب میجوشید
چقدر زود زمستان به خانه مان آمد !

شعر از پانته‌آ صفایی