زمین را عاشقت کردی، هوا را عاشقت کردی


زمین را عاشقت کردی، هوا را عاشقت کردی
و هر چه بود بین این دو تا را عاشقت کردی

گِلت وقتی که حاضر شد خدا لبخند زد، یعنی
ز بس زیبا شدی حتی خدا را عاشقت کردی

به خود می بالم از عشقت ولی همواره می پرسم:
چه در ما یافتی آیا که ما را عاشقت کردی؟!

نه تنها من، نه تنها او، نه تنها شاعران، حتی
غزل را، بیت ها را، واژه ها را عاشقت کردی

سپس عشق تو از واژه به قلب ساز ناخن زد
و بعد از آن دور می فا س لا را عاشقت کردی

به وقت خواندنت بی اختیار از بغض لبریزم
تو حتی بغض را، حتی صدا را عاشقت کردی

شعر از مهدی عابدی

ميان اين‌همه نجواها، صداي ماست که مي‌ماند


ميان اين‌همه نجواها، صداي ماست که مي‌ماند
بخوان بخوان! که فقط از ما، همين صداست که مي‌ماند

صداي پِچ‌پِچ صيادان، نماندني است، کبوتر باش!
طنين بال‌زدن‌هاي پرنده‌هاست که مي‌ماند

پس از وجودِ خداوندي، تو رکنِ اولِ دنيايي
فراتر از تو که مي‌آيم فقط خداست که مي‌ماند

بيا شبانه از اين بُن‌بست، بدون واهمه بگريزيم
که از گريختنت با من، دو ردّ پاست که مي‌ماند

هميشه يادِ نخستين عشق، زبان‌زد است به مانايي
تو عشقِ اول من بودي، غمت به‌جاست که مي‌ماند
 

شعر از مهدی عابدی


روان چون چشمه بودم، جذبه‌ات خشکاند و چوبم کرد


روان چون چشمه بودم، جذبه‌ات خشکاند و چوبم کرد
بنازم آن نگاهت را که درجا ميخ‌کوبم کرد

شب و روزِ مرا در برزخ يک لحظه جا دادي
طلوعم داد لبخند تو و اخمت غروبم کرد

کنون از گرد و خاک عشق‌هاي پيش از اين پاکم
که سيلاب تو از هر رويدادي رُفت‌و‌روبم کرد

تَنَت تلفيقِ گُنگِ عنصر باد است با آتش
نفس‌هايت شمالي سرد، لب‌هايت جنوبم کرد

دوا؟ جادو؟ نمي‌دانم، شفا در حرف‌هايت بود
نمي‌دانم چه در خود داشت اما خوب خوبم کرد!

شعر از مهدی عابدی