تو را ای خوب من، هر شب میان شعرهایم خواب می بینم


تو را ای خوب من، هر شب میان شعرهایم خواب می بینم
و از باغ ِلبِ ترش ِانارت، وحشیانه بوسه می چینم

تصور می کنم تصویر تو مانند موجی در سرم جاریست
و مثل غربت ساحل، بدون تو، همیشه سرد و غمگینم

یقین دارم که دوری ِتو جزء نقشه های کارگردان شد
وگرنه پای عشق پاک تو لوطی تر از فرمان و فردینم

همان اول که آتش ریخت چشم میشی تو در تن و جانم
به یغما رفت ایمانم، دل و دینم، به غارت رفت آیینم

و با خود عهد بستم، تا جهنم، تا قیامت، تا ته دنیا
مبادا بار دیگر پای احساس کسی غیر از تو بنشینم

از این ققنوس ِدر آتش، بجز یک مشت خاکستر نمی ماند
شب مرگم به نام “حضرت معشوقه” باید داد تلقینم

حسابم را جدا کن از حساب مردم بالا نشین شهر
به عهدم پای بندم، چون که من بچه محل نافِ پایینم

تو هرگز حرف هایم را نفهمیدی و می خندی به حال من
به این آرامش و امنیتی که توی چشمت هست بدبینم

شعر از مهدی صادقیان


قهوه چی دید چای و قلیانش ، پا به پای تو رقص می کردند


قهوه چی دید چای و قلیانش ، پا به پای تو رقص می کردند
او برایم "دوسیب" آورد و، تو برایم سبد سبد لبخند

در کنار تو ذوق می کردم، مثل یک کودک دبستانی
شور و شوق دو هفته تعطیلی، از شب بیست و هشتم اسفند

از نگاهت ترانه جاری شد، حلقه شد دست هایمان درهم
عشق من بوسه های شیرینت، از لب داغ سرخ رنگت چند؟

فال کولی درست بود اما، قسمتم قسمت دروغش بود
دست من پیش روی تو رو شد، دل، به تو باخت، با همین ترفند

روی نقشه اگر چه طولانیست، راه تهران و شهرتان اما
دل من با دل تو نزدیک است، مثل تجریش تا سر دربند

قول مردانه می دهم اسمت، تا ابد توی ذهن من باشد
مثل تو/ هیچکس مقدس نیست، به همین بیت آخرم سوگند 

شعر از مهدی صادقیان


مثل یک نامه از مسافر دور ...

 

مثل یک نامه از مسافر دور؛ دوستت داشتم ، نفهمیدی
مثل فیروزه های نیشابور، دوستت داشتم ، نفهمیدی

کمتر از بوسه های دزدکی ام؛ به زن کوچک عروسکی ام
در لباس ظریف مخمل و تور، دوستت داشتم؟، نفهمیدی

کاش می شد میان چشمانت، با تمام وجود زل بزنم
و بگویم فرشته ی مغرور، دوستت داشتم ، نفهمیدی

در گلویت صدای نی پیچید، آتش انداخت در نیستانم
مثل آواز دشتی و ماهور، دوستت داشتم ، نفهمیدی

زن رویایی ِ اساطیری، تن و اندام خوش تراش تو
بهتر است از زنان مینیاتور، دوستت داشتم ، نفهمیدی

غزل شصت و سوم حافظ! ، مطلع مثنوی مولانا!
از سر آغاز از شب انگور، دوستت داشتم ، نفهمیدی

بی تو آغوش من پر ازمرگ است؛ بنویسید روی سنگ لحد
دل سردی که خفته در این گور، دوستت داشت و، نفهمیدی

شعر از مهدی صادقیان