تو را ای خوب من، هر شب میان شعرهایم خواب می بینم
تو را ای خوب من، هر شب میان شعرهایم خواب می بینم
و از باغ ِلبِ ترش ِانارت، وحشیانه بوسه می چینم
تصور می کنم تصویر تو مانند موجی در سرم جاریست
و مثل غربت ساحل، بدون تو، همیشه سرد و غمگینم
یقین دارم که دوری ِتو جزء نقشه های کارگردان شد
وگرنه پای عشق پاک تو لوطی تر از فرمان و فردینم
همان اول که آتش ریخت چشم میشی تو در تن و جانم
به یغما رفت ایمانم، دل و دینم، به غارت رفت آیینم
و با خود عهد بستم، تا جهنم، تا قیامت، تا ته دنیا
مبادا بار دیگر پای احساس کسی غیر از تو بنشینم
از این ققنوس ِدر آتش، بجز یک مشت خاکستر نمی ماند
شب مرگم به نام “حضرت معشوقه” باید داد تلقینم
حسابم را جدا کن از حساب مردم بالا نشین شهر
به عهدم پای بندم، چون که من بچه محل نافِ پایینم
تو هرگز حرف هایم را نفهمیدی و می خندی به حال من
به این آرامش و امنیتی که توی چشمت هست بدبینم
شعر از مهدی صادقیان